چرا پیامبر معصوم موردعتاب یا عفوقرارمیگیرد؟

0 76

سلام لطفا بگویید که چرا خداوند پبامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ را در آیاتی مانند آیه ۴۳ سوره توبه مورد عتاب و عفو قرار داده است؟

«عَفَا اللَّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتىَ‏ یَتَبَینَ‏ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُواْ وَ تَعْلَمَ الْکَاذِبِین‏»

خداوند تو را بخشید چرا پیش از آنکه راستگویان و دروغگویان را بشناسى، به آنها اجازه دادى؟! (خوب بود صبر مى‏کردى، تا هر دو گروه خود را نشان دهند!) (۱)

از آیات فوق استفاده مى‏شود که گروهى از منافقان نزد پیامبر آمدند و پس از بیان عذرهاى گوناگون و حتى سوگند خوردن، اجازه خواستند که آنها را از شرکت در میدان"تبوک" معذور دارد، و پیامبر به این عده اجازه داد.

در این که عتاب و سرزنش فوق که توأم با اعلام عفو پروردگار است دلیل بر آن است که اجازه پیامبر(ص) کار خلافى بوده، یا تنها "ترک اولى" بوده، و یا هیچ کدام، در میان مفسران گفتگو است.

بعضى آن چنان تند رفته‏اند، و حتى جسورانه و بى ادبانه نسبت به مقام مقدس پیامبر (ص) گفته‏اند که آیه فوق را دلیل بر امکان صدور گناه و معصیت از او دانسته‏اند، و لا اقل ادبى را که خداوند بزرگ در این تعبیر نسبت به پیامبرش رعایت کرده ـ که نخست سخن از "عفو" مى‏گوید و بعد "مؤاخذه" مى‏کند ـ رعایت نکرده‏اند و به گمراهى عجیبى افتاده‏اند.

انصاف این است که در این آیه هیچ گونه دلیلى بر صدور گناهى از پیامبر(ص) وجود ندارد، حتى در ظاهر آیه، زیرا:

همه قرائن نشان مى‏دهد چه پیامبر(ص) به آنها اجازه مى‏داد و چه اجازه نمى‏داد این گروه منافق در میدان "تبوک" شرکت نمى‏جستند.

و به فرض که شرکت مى‏کردند نه تنها گرهى از کار مسلمانان نمى‏گشودند بلکه مشکلى بر مشکلات مى‏افزودند، چنان که در چند آیه بعد مى‏خوانیم: "لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا"؛ اگر آنها با شما حرکت مى‏کردند جز شر و فساد و سعایت و سخن‏چینى و ایجاد نفاق کار دیگرى انجام نمى‏دادند.

بنا بر این هیچ گونه مصلحتى از مسلمانان با اذن پیامبر(ص) فوت نشد.

تنها چیزى که در این میان وجود داشت این بود که اگر پیامبر(ص) به آنها اجازه نمى‏داد مشت آنها زودتر باز مى‏شد و مردم به ماهیتشان زودتر آشنا مى‏شدند؛ ولى این موضوع چنان نبود که از دست رفتن آن موجب ارتکاب گناهى باشد.

شاید فقط بتوان نام ترک اولى بر آن گذارد به این معنى که اذن دادن پیامبر(ص) در آن شرائط و در برابر سوگندها و اصرارهاى منافقین، هر چند کار بدى نبود، اما ترک اذن، از آن هم بهتر بود تا این گروه زودتر شناخته شوند. (۲)

این احتمال نیز در تفسیر آیه وجود دارد که عتاب و خطاب مزبور جنبه کنایى داشته و حتى ترک اولى نیز در کار نباشد، بلکه منظور بیان روح منافقگرى منافقان با یک بیان لطیف و کنایه آمیز بوده است.

به عنوان مثال فرض کنید ستمگرى مى‏خواهد به صورت فرزند شما سیلى بزند، یکى از دوستانتان دست او را مى‏گیرد، شما نه تنها از این کار ناراحت نمى‏شوید بلکه خوشحال نیز خواهید شد، اما براى اثبات زشتى باطن طرف، به صورت عتاب آمیز به دوستتان مى‏گوئید: "چرا نگذاشتى سیلى بزند تا همه مردم این سنگدل منافق را بشناسند"؟! و هدفتان از این بیان تنها اثبات سنگدلى و نفاق اوست که در لباس عتاب و سرزنش دوست مدافع ظاهر شده است.(۳)

" عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْکاذِبِینَ"

"عَفَا اللَّهُ عَنْکَ" دعا به جان پیغمبر است، نظیر نفرین به کشته شدن که در چند جاى قرآن آمده، مانند:

"قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَکْفَرَهُ"؛ کشته باد انسان چقدر کفر پیشه است.(۴)

"فَقُتِلَ کَیْفَ قَدَّرَ"؛ پس کشته باد او با این ارزیابى کردنش.(۵)

نمى‏خواهد بفرماید: چرا اذن دادى به این منظور که دروغگوئیشان برایت ثابت شود، بلکه مى‏خواهد بفرماید: چرا اذن دادى اگر نمى‏دادى، برایت روشن مى‏شد که دروغگویند.

و سیاق آیه براى بیان این است که دروغگویى آنان روشن است و با کوچکترین امتحان فاش مى‏شود، مثلا، اگر اجازه نمى‏دادى دروغ و رسوایی آنها کشف مى‏شد.

این آیه در این مقام است که ادعا کند نفاق و دروغگویى متخلفین ظاهر است، و با مختصر امتحانى خود را لو مى‏دهند و رسوا مى‏شوند.

مناسب این مقام این است که خطاب و عتاب را متوجه مخاطب نموده، او را سرزنش کند مثل اینکه مخاطب باعث شده که حیثیت آنان محفوظ بماند و او روپوش بر روى رسوایی هاى آنان انداخته، و این خود یکى از آداب کلام است که منظور از آن تنها و تنها بیان روشنى مطلب و وضوح آن است و بیش از این را افاده نمى‏کند، عینا مانند مثل معروف "در به تو مى‏گویم دیوار تو بشنو" [به در می گویند تا دیوار بشنود] که معناى مطابقیش مقصود نیست.(۶)

" عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ"

عتاب در این آیه، جدى نیست بلکه مفید غرض دیگرى است‏.

در این جمله مقصود این نیست که تقصیرى به گردن رسول خدا(ص) بیندازد و آن گاه بگوید خدا از تقصیرت گذشت.

حاشا از آن جناب که سوء تدبیرى در احیاء امر خدا از او سرزند و بدین جهت مرتکب گناهى شود. بلکه منظور از آن، همان افاده ظهور و وضوح دروغ منافقین است و بس.

و این که فرمود "چرا به ایشان اجازه دادى" معنایش این است که اگر اجازه نمى‏دادى بهتر و زودتر رسوا مى‏شدند، و ایشان بخاطر سوء سریره و فساد نیت، مستحق این معنا بودند، نه اینکه بخواهد بفرماید "اجازه ندادن به مصلحت دین نزدیک‏تر و اصولا داراى مصلحت بیشترى بود".

دلیل این معنا چهارمین آیه بعد از آیه مورد بحث است که مى‏فرماید: "لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ ما زادُوکُمْ إِلَّا خَبالًا وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الْفِتْنَهَ وَ فِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ …"

زیرا از این آیه بر مى‏آید که اذن ندادن آن جناب، فى نفسه مصلحت نداشته، بلکه مصلحت اذن دادنش بیشتر بوده، زیرا اگر اذن نمى‏داد و منافقین را با خود مى‏برد، بقیه مسلمانان را هم دچار خبال، یعنى فساد افکار مى‏کرد، و هم اتحاد و اتفاق آنان را مبدل به تفرقه و اختلاف مى‏نمود.

پس، اصلح همین بود که اجازه تخلف بدهد تا با مسلمانان به راه نیفتند، و فساد افکار خود را در افکار و عقاید آنان رخنه نداده، میان آنان فتنه و ایجاد اختلاف نکنند، چون همه مسلمانان داراى ایمان محکم نبودند.

همه اینها در صورتى بود که منافقین رودربایستى مى‏کردند و با مسلمانان به راه مى‏افتادند.

و اگر صریحا اعلام مخالفت مى‏کردند و علنا فرمان آن حضرت را عصیان مى‏نمودند که خود محذور بزرگ دیگرى داشت، و آن این بود که علاوه بر ایجاد دودستگى روى دیگران در نافرمانى باز مى‏شد.

و این معنا مخصوصا از دو آیه بعد که مى‏فرماید: "وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّهً وَ لکِنْ کَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِینَ" کاملا استفاده مى‏شود، چون از این آیه برمى‏آید که همه مى‏دانستند که منافقین تخلف خواهند کرد و بر کسى پوشیده نبود، زیرا همه مى‏دیدند که منافقین اصلا در پى آماده ساختن خود براى سفر جنگ نیستند.

با این حال چگونه این معنا بر مثل پیغمبرى که خداى تعالى اسرار و اخبار منافقین را قبل از نزول این سوره بارها به اطلاع او رسانده بود پوشیده مى‏ماند؟ و چگونه تصور مى‏شود که در این آیه او را بطور جدى عتاب و سرزنش کند که چرا قبل از تحقیق از حال آنان و قبل از اینکه حالشان روشن شود و از مؤمنین متمایز گردند اجازه تخلف دادى؟

پس معلوم مى‏شود که مقصود از عتاب همان معنایى است که ما گفتیم. (۷)

بعضى‏ها به این آیه استدلال کرده‏اند بر صدور گناه از رسول خدا(ص)، به این پندار که "عفو جز بعد از گناه معنى ندارد پس معلوم مى‏شود اذن آن حضرت قبیح و از گناهان صغیره بوده، و گر نه اگر مباح بود گفته نمى‏شد چرا این کار را انجام دادى".

روشن است که این کلام تا چه اندازه فاسد و باطل است؛ و این خود یکى از بازیگریهاى ایشان است که با کلام خدا کرده‏اند.

این اشتباه از همین جا ناشى شده که خیال کرده‏اند ذنب به معناى معصیت و نافرمانى است، و حال آنکه چنین نیست، بلکه ذنب عبارتست از هر عملى که بدنبالش ضرر و یا فوت نفع و مصلحتى بوده باشد، و اصل کلمه از "ذنب" گرفته شده که به معناى دم و دنباله حیوان است، و این کلمه مرادف با کلمه "معصیت" نیست تا هر جا بکار برده شود معناى نافرمانى را بدهد، بلکه معناى آن اعم است، و اذنى که خداى تعالى از آن عفو فرموده باعث فوت مصلحتى شده که خدا در آیه شریفه آن را بیان کرده و آن تشخیص و جدا شدن مردم با ایمان از مردم دروغگو است.

به دلالت آیات قرآنى اذن رسول خدا (ص) نه ذنب عرفى بود نه لغوى. زیرا بیرون نرفتن منافقین و تخلفشان از جهاد اولى و اصلح بود، و فائده و مصلحت آن این بود که لشکریان اسلام را دچار فتنه و اختلاف کلمه نکردند. و این مصلحت بعینه در صورت اجازه ندادن آن جناب نیز وجود داشت.

زیرا اگر هم اجازه نمى‏داد منافقین در جهاد شرکت نمى‏کردند و پیغمبر اکرم (ص) این معنا را مى‏دانست، چون قبلا کفر و نفاق آنان برایش ثابت شده بود، چنان که قرآن کریم هم به وى خبر مى‏دهد که:"وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّهً".

پس، از این که هیچ گونه جنب و جوشى از خود نشان ندادند پیدا بود که نمى‏خواستند در جهاد شرکت جویند، و رسول خدا (ص) اجل از این بود که مطلبى را که همه مى‏دانند او نداند.

پس بطور مسلم رسول خدا (ص) منافقین را کاملا مى‏شناخته، و از کفر و نفاق درونى آنان آگاه بوده، و با این حال اگر مى‏بینیم خداى تعالى او را عتاب مى‏کند که چرا اجازه دادى و صبر نکردى تا تحقیق کافى بعمل آورده در نتیجه منافقین از مؤمنین برایت مشخص شود مى‏فهمیم که قطعا عتاب عتابى غیر جدى است، و منظور از آن همان معنا و غرضى است که در بیان سابق گذشت، یعنی همان افاده ظهور و وضوح دروغ منافقین. (۸)

__________

(۱) توبه، ۴۳.

(۲) تفسیر نمونه، ج‏7، ص ۴۲۸.

(۳) همان.

(۴) عبس ، ۱۷.

(۵) مدثر، ۱۹.

(۶) ترجمه المیزان، ج‏9، ص ۳۸۱.

(۷) ترجمه المیزان، ج‏9، ص ۳۸۲و ۳۸۳.

(۸) ترجمه المیزان، ج‏9، ص ۳۸۵و ۳۸۶

منبع: پرسمان قرآن

ارسال یک پاسخ

توجه داشته باشید: آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نظر شما پس از تایید مدیر منتشر خواهد شد.