خود بیگانگی انسان از منظر اسلام چگونه است؟
خود بیگانگی انسان از منظر اسلام چگونه است؟
اسلام از خود بیگانگی انسان را ناشی از چه اموری می داند؟
خودبیگانگی یعنی غربت از ذات، یعنی اینکه انسان از خود غافل است و به عاقبت کار خویش نمی اندیشد.
خداوند منشأ خود بیگانگی را اینگونه بیان می فرماید:
وَ لا تَکُونُوا کَالَّذینَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ أُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ[۱]
از آن کسان مباشید که خدا را فراموش کردند و خدا نیز چنان کرد تا خود را فراموش کنند. ایشان نافرمانند.
و نیز می فرماید:
الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمُنْکَرِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ وَ یَقْبِضُونَ أَیْدِیَهُمْ نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ إِنَّ الْمُنافِقینَ هُمُ الْفاسِقُون[۲]
مردان منافق و زنان منافق، همه همانند یکدیگرند. به کارهای زشت فرمان میدهند و از کارهای نیک جلو میگیرند و مشت خود را از انفاق در راه خدا میبندند.
خدا را فراموش کرده اند. خدا نیز ایشان را فراموش کرده است، زیرا منافقان نافرمانانند.
از این آیات شریفه اینگونه میفهمیم که اگر انسان خدا را فراموش کند خداوند نیز وی را از خود غافل میسازد و ایشان را گرفتار خود بیگانگی می نماید.
همچنین است جهل بالذات که باعث از خود بیگانگی انسان می شود چرا که من عرف نفسه فقد عرفه ربه اگر کسی خودش را شناخت خدا را هم می شناسد.
و کسی که با خدا بیگانه است به این دلیل است که از خود بیگانه است و خود را نشناخته است.
مطلب آخر اینکه بی هدف بودن موجب خود بیگانگی می شود زیرا انسانی که هدف داشته باشد برای رسیدن به هدف، سعی و تلاش می کند
اما انسان بی هدف سعی و تلاشی ندارد و این بی هدفی نشانه ی خود بیگانگی شخص است.
دیدگاه هگل
هگل (۱۷۷۰-۱۸۳۱) معتقد است که در مدینه یونانی، که رابطه شهروند (فرد) و دولت یا جامعهای که هویت واقعی افراد است،
رابطه این همانی بود و از خود بیگانگی وجود نداشت، ولی با زوال مدینه یونانی، جامعه برای شهروند بیگانه و فرد از عقلانیت بریده شد
و در مسیر تحقق مجدد این همانی چارهای جز دست برداشتن از آزادی، فردیت و ذاتیت خود ندارد و این همان از خود بیگانگی است.
هگل جوهر از خودبیگانگی را در این نکته نهفته میبیند که فرد انسان احساس میکند که شخصیت فردی او خارج از ذات او یعنی در جامعه و دولت وجود دارد.
وی پایان از خودبیگانگی را عصر روشنگری میداند که دولت و سازمان دینی، دیگر حقایقی هراس انگیز و اضطراب آفرین نیستند
بلکه بخشی از عالم مادی هستند که در معرض بررسی و تحقیق علمی قرار میگیرند
و به این طریق وجود مطلق (خدا) صرفا یک مفهوم توخالی میشود.
زیرا، از طریق بررسی علمی در امور مادی هیچ وصفی برای آن نمیتوان یافت و نمیتوان آن را کشف کرد
و خدای خالق، خدای پدر، خدا فعال رخت بر میبندد و به موجود برتری که نمیتوان آن را به هیچ وصفی توصیف کرد، مبدل میشود.
بدین ترتیب، ذات انسان مرکز امور میشود و انسان تنها حقیقت مهم و حاکم میشود.
هگل معتقد بود گرایش روشنگری در اینکه پادشاهی و کلیسا (دولت و دین) را به مرزهای صحیح خود باز گرداند
و عقل انسانی را حاکم ساخت به صواب رفته ولی در اینکه جایگاه روح کلی را، که برتر از ذاتیت انسانی است، درک نکرده است، گرفتار خطا شده است.
وی بر این باور است که از خودبیگانگی زمانی کاملا از بین میرود که اخلاق کهن نابود شود.
از مرحله اعتراف به شخصیت انسانی آن گونه که در مسیحیت مطرح است بگذریم و به جامعه سرمایهداری که به حقوق انسان معترف است برسیم.
تفاوت بینش غربی و اسلامی
نکته شایان توجه، تفاوت اساسی مساله از خودبیگانگی در بینش قرآنی با بینش نام برداران این نظریه (فوئر باخ، هگل و مارکس) است.
در نظریات اینان دین یکی از عوامل از خودبیگانگی بشمار میآید و راه نجات بشر از مساله از خودبیگانگی،حذف دین از زندگی انسان است.
ولی در بینش قرآنی مساله دقیقا بر عکس این قضیه است؛
انسان تا به سوی خدا حرکت نکند خود را نیافته و گرفتار از خودبیگانگی است.
در ادامه بحث بار دیگر به این موضوع باز خواهم گشت و به گونهای دیگر به این مساله خواهیم نگریست.
به هرحال، ازخودبیگانگی در منظر قرآن یک حالت روانی و فکری است که دارای لوازم و نمودها و آثاری است.
انسان از خودبیگانه که دیگری را خود میپندارد، به طور طبیعی، هویت دیگری را هویت خود میپندارد
و این هویت دیگر هر چه باشد، انسان از خودبیگانه تصویری مناسب با آن از خود خواهد داشت.
این هویت وتصویر دیگر، در اغلب موارد هویت وتصویری است که بر اساس جهان بینی انسان از خودبیگانه شکل گرفته است
ممکن است گفته شود انسان مؤمن نیز خدا را بر خود حاکم میکند، خواست او را خواست خود میداند
و هر چه او میگوید عمل میکند و نقطه اوج توحید و ایمان سراپا تسلیم خدا شدن و به کلی خود را فراموش کردن است.
پس انسان موحد هم از خودبیگانه است.
ولی اگر حقیقت انسان شناخته شود معلوم میشود که انسان حقیقتش عین ربط به خداست و تسلیم خدا شدن عین باز یافتن خویش است.
خدا اصل ماست و ما با تسلیم خدا شدن، اصل خویش را مییابیم.
هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش «انا لله و انا الیه راجعون » (ما از خدائیم و به سوی خدا رهسپارانیم).
اگر خود را بیابیم خدا را مییابیم، اگر خدا را یافتیم و تسلیم او شدیم خود را یافتهایم.«در دو چشم من نشستیای که از من من تری»
با این دید حدیث شریف «من عرف نفسه فقد عرف ربه» و آیه شریفه:
«ولا تکونوا کالذین نسوا الله فانساهم انفسهم » (همانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و خدا هم آنان را نسبت به خودشان دچار فراموشی ساخت
معنی و مفهوم جدیدی نیز مییابد.
این نکته نیز شایان اهمیت است که در برخی از آیات از اهتمام دادن به خود نکوهش شده است
که مقصود اهتمام به خود حیوانی و غفلت از آخرت و بدگمانی نسبت به وعدههای خداوند است؛
مانند آیه شریفه «وطائفه قد اهمتهم انفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیه».
—————–
این نکته نیز شایان اهمیت است که در برخی از آیات از اهتمام دادن به خود نکوهش شده است که مقصود اهتمام به خود حیوانی و غفلت از آخرت و بدگمانی نسبت به وعدههای خداوند است؛ مانند آیه شری
[۱] . سوره مبارکه حشر آیه شریفه ۱۹
[۲] . سوره مبارکه توبه آیه شریفه ۶۷