چه عواملی سبب حاکمیت کسانی چون معاویه و یزید شد؟
باسلام خدمت شما پرسشگر محترم
پاسخ از این سوال در دو بخش بیان می شود و در بخش نخست چگونگی به حکومت رسید معاویه و در بخش دوم به چگونگی به حکومت رسیدن یزید پرداخته می شود.
قبل از بیان چگونگی به حکومت رسیدن معاویه لازم است مقدمه ایی در این باب بیان شود:
ابوبکر سپاهی را به منظور جنگ با رومیان، به سوی شامات گسیل داشت، فرماندهی یکی از لشکرهای این سپاه را یزید بن ابیسفیان برعهده داشت (۱) که پدر و برادرش (معاویه) هم در آن مشارکت داشتند، در کنار آنها، چهره هایی چون عمرو بن عاص و کسانی از خاندان بنی مخزوم و بنی جمح که از همپیمانان بنی امیه بودند، نیز حضور داشتند در واقع ابوبکر و سپس عمر شام را از همان آغاز فتح آن، به تیول خاندان اموی در آوردند.
البته سپاهیانی دیگر با فرماندهی چند تن از قریش و جز آنها، هم به سوی شام اعزام شدند، در سال ۱۴ دمشق فتح شد و یزید بن ابیسفیان امارت آن را به عهده گرفت و سپس در زمان عمر فلسطین و نواحی آن نیز به حدود امارت یزید افزوده شد در سال ۸۱ ه ـ ق بعد از مرگ یزید معاویه جای او را گرفت و در زمان عمر بود که حکمرانی کل شامات را بدست آورد. (۲)
عمر با اینکه او را کسری عرب میخواند ولی در عین حال او را بر کنار نکرد، و این در حالی است که عمر شدیدا مراقب عمال خود و عوض کردن آنان بوده و این عدم سختگیری عمر نسبت به معاویه، تعجب کسانی را برانگیخته است. (۳) به تصریح ابن عساکر، عمر کل شامات را به معاویه سپرد (۴) و معاویه میگفت: به خدا سوگند که او تنها با منزلتی که نزد عمر داشت این چنین بر مردم تسلط یافت. (۵) یکبار عمر، معاویه را دید که با شکوه خاصی همراه خدم و حشم راه میرود.وقتی در این باره از او سؤال کرد معاویه گفت: در شام جاسوسان دشمن بسیارند و هیبت ما باید زیاد باشد، در عین حال هر چه دستور بدهی اطاعت میکنم، عمر گفت: او را امر و نهی نمیکند. (۶)
معاویه خود قوت موضع خویش را ناشی از برخورد عمر با وی میدانست. جاحظ میگوید: از جمله احتجاجات «سفیانیه» برای اثبات خلافت معاویه، سخن خود معاویه است که میگفت: این جایگاهی است که عمر مرا در آن قرار داده و از زمانی که مرا نصب کرد، عزل نکرد، در حالی که هیچ امیری را بکار نگرفت جز آنکه او را عوض کرد و لا اقل به خاطر برخی اعمالش بر او غضب کرده او را نزد خود فرا خواند.اما من را نه عزل کرد، و نه بر من غضب کرد، او همه شامات را به من سپرد و بعد از او عثمان مرا تقویت کرد. (۷) عثمان در برابر اعتراضاتی که نسبت به معاویه میشد میگفت: چگونه او را عزل کنم در حالی که عمر او را نصب کرده است.البته پاسخ امام علی (ع) به او این بود که معاویه از عمر هراس داشت اما اکنون، بدون مشورت تو هر کاری که بخواهد انجام میدهد. (۸) عمر میگفت: شما از قیصر و کسری سخن میگویید در حالی که معاویه در میان شما است. (۹)
معاویه پس از قتل عثمان در سخنان خود خطاب به مردم میگفت: میدانید که من خلیفه عمر و عثمان در میان شما بوده ام. (۱۰) در دوره عثمان، شام منطقه امن او به شمار میآمد.او قراء کوفه و نیز ابوذر را به آنجا تبعید کرد، گرچه معاویه برای حفظ موقعیتخود و جلوگیری از تأثیرگذاری اینان بر مردم، آنان را از شام بیرون کرد. (۱۱)
به هر تقدیر با روی کار آمدن عثمان که خود از بنیامیه بود، در پی تلاش او برای حاکم نمودن بنی امیه بر مقدرات مردم، معاویه توانست حکمرانی خود را بر شامات تثبیت نماید .
حال چگونه معاویه به قدرت رسید ؟؟
همان طوری که بیان شد معاویه در زمان خلیفه اول ودوم به دستگاه حکومتی شام راه یافت و به عنوان امیری که از طرف ابوبکر وعمر برای امارت منطقه شامات منصوب شده بود، بر این منطقه حکم میراند. این امارت در زمان عثمان که خود از بنی امیه بود، استوارتر گردید تا آنجا که شام به عنوان یک منطقه امن برای عثمان تلقی میگردید.
در جریان محاصره عثمان با اینکه از طرف عثمان از معاویه خواسته شده بود به کمکش بیاید و فرصت چنین کاری هم برای معاویه وجود داشت در عین حال به منظور بهرهبرداری از مرگ عثمان تعلل ورزید و اینقدر صبر کرد تا عثمان کشته شد زمانی که حضرت علی علیه السلام به خلافت رسید لحظهای معاویه را در پست خود ابقاء ننمود و او را از حکومت شام عزل کرد معاویه که در این زمان آروزهای خود را بر باد رفته میدید به مخالفت با علی پرداخت. او با استفاده از پیراهن خود آلود و انگشت قطع شده نائله همسر عثمان در شام اینگونه تبلیغ میکرد که عثمان مظلومانه کشته شده است و من ولیدم او هستم وسزاوار این هستم که از قاتلین عثمان قصاص به عمل آورم.
در این زمان از مردم شام به عنوان خلیفه برای خود بیعت گرفت و عازم شد تا با علی علیه السلام بجنگد.
جنگ صفین جنگی است که سپاهیان معاویه در مقابل سپاهیان علی علیه السلام قرار گرفتند در این جنگ گرچه سپاه معاویه در آستانه
شکست قرار گرفت اما با خدعهای که بعضی از سپاهیان علی را فریفت علی علیه السلام مجبور به پذیرش حکمیت شد.
در جریان حکمیت هم نظر حضرت علی علیه السلام اعمال نشد و عدهای از یاران جاهل او آنحضرت را مجبور نمودند تا ابوموسی را به عنوان نماینده انتخاب نماید.
عمروبن عاص که نماینده معاویه بود توانست ابوموسی را بفریبد ودر نتیجه جریان حکمیت به نفع معاویه تمام شود.
بعد از این که حضرت علی سرگرم جمعآوری نیرو و جنگ با خوارج بود معاویه گروههایی را به منظور ایجاد ناامنی و کشت و کشتار به مناطق تحت نفوذ حضرت علی علیه السلام اعزام نمود.
اندکی بعد حضرت علی بدست خوارج به شهادت رسید وامام حسن علیه السلام به خلافت رسید امام حسن علیه السلام هم بخاطر مصالحی که در جای خود باید بیان شود و مشکلاتی که در فراروی آنحضرت بود با معاویه صلح و ازخلافت کناره گیری نمود.
و از این زمان به بعد بود که معاویه حاکم کل مناطق اسلامی شد.
او از سال ۴۰ تا سال ۶۰ یعنی ۲۰ سال بر مردم مسلمان به عنوان خلیفه حکومت کرد ودر رجب سال ۶۰ هجری از دنیا رفت.
پی نوشت ها:
۱. البته ابوبکر خالد بن سعید اموی را در وهله اول انتخاب نموده بود منتهی عمر او را از این انتخاب منصرف کرد چرا که خالد وقتی بعد از رحلت پیامبر وارد مدینه شد، از انتخاب ابوبکر و کنارگذاشتن علی ابراز ناراحتی نموده بود و در نتیجه بجای خالد، یزید بن ابیسفیان برگزیده شد.
۲. ابوسفیان بعد از این به نزد عمر آمد و از این توجه عمر به معاویه اظهار امتنان کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین از این خدمت که در عالم خویش به پسرم کردی تو را سپاس گذارم . (فتوح البلدان، ص ۱۱۴) .
۳. تثبیت دلائل النبوه، ص ۵۹۳ حسن بصری میگوید: معاویه از همان زمان عمر خود را برای خلافت آماده میکرد [لقد تصنع معاویه للخلافه فی ولایه عمر بن خطاب]، مختصر تاریخ دمشق، ج ۲۵، ص ۲۴
۴. مختصر تاریخ دمشق، ج ۲۵، صص ۱۷، ۱۸، ۲۰، رسائل الجاحظ، الرسائل السیاسیه، ص ۳۴۴
۵. مختصر تاریخ دمشق، ج ۹، ص ۱۶۱
۶. العقد الفرید، ج ۱، ص ۱۵، ج ۵، ص ۱۱۴، مختصر تاریخ دمشق، ج ۲۵، ص ۱۸، زمانی، نزد عمر از معاویه شکایت شد، عمر گفت: از سرزنش جوان قریش و فرزند سید آن ما را رها کنید، نک : مختصر تاریخ دمشق، ج ۲۵، ص ۱۸.احتمال اینکه این مطالب را به عمر نسبت داده باشند وجود دارد.
۷. الغدیر، ج ۹، ص ۳۵ از: تاریخ الطبری، ج ۵، صص ۸۸، ۹۰، رسائل الجاحظ، الرسائل السیاسیه، ص ۳۸۵
۸.انساب الاشراف، ج ۴، ص ۵۵۰
۹. الفخری، ص ۷۷، مختصر تاریخ دمشق، ج ۲۵، ص ۱۹
۱۰. وقعه صفین، ص ۳۲، مختصر تاریخ دمشق، ج ۲۵، ص ۳۰
۱۱. نک: طبقات الکبری، ج ۴، ص ۲۲۹، الغدیر، ج ۶، ص ۳۰۴، ج ۹، ص ۳۷۳
اما در مورد به حکومت رسید یزید می توان گفت که:
معاویه بعد از رسیدن به قدرت درصدد موروثی کردن قدرت بود، لذا اقدام ابو بکر بر تعیین جانشینی، زمینه موروثی شدن خلافت را فراهم کرد. (۱) چنانکه مروان بن حکم نیز در تجویز جانشینی و ولایتعهدی، به اقدام ابو بکر برای تعیین عمر استدلال کرد. (۲) باید دانست که حکومت موروثی دو ویژگی دارد یکی تعیین جانشین توسط سلطان پیشین و دیگری تعیین فرزند یا یکی از اعضای خاندان سلطان به عنوان جانشین. این ویژگی دوم از زمان معاویه به بعد مطرح شد. او نه تنها برای اثبات خلافتخود، به دلیل خویشی با عثمان، ارث او را مطرح میکرد بلکه در شکل جدیتر، مساله موروثی شدن خلافت را با تعیین فرزندش بدون آنکه کوچکترین خصلت دینی و سیاسی و نظامی مشخصی داشته باشد، مطرح کرد.
این امری بود که مسلمانان کاملا با آن بیگانه بوده و هیچ نوع پیشینهای در میانشان نبود. با این حال، پس از آن، خلافت موروثی، به عنوان اصلیترین و اساسیترین رکن انتخاب خلیفه درآمد. تنها در تغییر دولت اموی به عباسی و تغییر خلافت عباسی به عثمانی بود که مساله موروثی بودن خلافت، با انتقال خلافت از یک خاندان به خاندانی دیگر، منتفی میشد و زور و غلبه جای آن را میگرفت. جز در این موارد، ولایتعهدی موروثی رکن اصلی انتقال و شیوه روی کار آمدن خلیفه جدید بود. عدول از نظام پیشین- که لااقل در حرف گفته میشد بر مبنای «شورا» و انتخاب امتبوده و البته تا حدودی نیز چنین بود- برای مسلمانان معتقد، سخت و غیر قابل تحمل بود. اما شرایط چنان وضعی را به وجود آورد که همه آن را پذیرفتند و جز اقلیتی در برابر آن قیام نکردند. انسجام داخلی بنیامیه که با بخششهای مالی عثمان و واگذاری اراضی (اقطاع) تقویتشده بود، سبب شد تا بنی امیه برای حفظ قدرت در میان خود دستبکار شوند.
مسلما اگر اوضاع به طریق طبیعی پیش رفته بود، عثمان، معاویه را به جانشینی خود برمیگزید. اما کشته شدن او کار را به تعویق انداخت، پس از آن نیز معاویه سرسختانه ایستاد و زمانی که بر اوضاع فایق شد، طبیعی بود که سلطنت را از خانواده خود خارج نکند. در تمام عالم اسلام به جز شیعیان و خوارج، هیچ فرد سنی در برابر خلافت رسمی، نه تنها ادعای خلافت نکرد، بلکه نمیپذیرفت که دیگران با داشتن قدرت و پول امکان خلیفه شدن را دارند. البته بعدها حوزههایی چون اندلس و شمال افریقا و مصر خلفای دیگری را نیز تجربه کرد. در زمان معاویه مردم شام نه تنها مشکلی برای پذیرفتن ولایتعهدی یزید نداشتند بلکه اصرار بر آن داشتند، زیرا موجودیت آنان در برابر مدعیانی که از حجاز یا عراق سر بر میافراشتند، در گرو حفظ امویان بر سریر قدرت بود. اما قبولاندن این امر به مردم مدینه که فرزندان صحابه بودند مشکل به نظر میآمد. عراق نیز به صورت طبیعی با شام مخالف بود و افزون بر شیعیان کوفه، خوارج عراق نیز از اساس با بنی امیه مخالف بودند. مروری بر استدلالهای معاویه و مخالفان، درباره موروثی شدن خلافت، برای شناخت فکر حکومتی مردم در آن شرایط مناسب مینماید.
گفتیم که حکومت معاویه در زمان خود از لباس خلافتبه در آمده بود و در قالب سلطنتشناخته میشد. طبیعت این امر اقتضا میکرد تا از آن پس خلافت و امر تعیین جانشین «موروثی» شود. خود عمر قبلا حکومت معاویه را در شام تشبیه به حکومت کسری و قیصر کرده بود. پس آنگاه که معاویه حاکمیت را به طور مستقل در دست گرفت، براحتی مردم عنوان «هرقیله» را بر او اطلاق میکردند. (۳)
در کتاب فتوح و الامامه و السیاسیه، مساله موروثی کردن خلافت و تلاشهای معاویه برای این امر بخوبی توضیح داده شده است. دیگران نیز اشاراتی در این باب دارند. زمینه اصلی فکر ولایتعهدی یزید پس از شهادت امام حسن مجتبی (ع) آغاز شد. (۴) در اینکه چه کسی اولین بار چنین مسالهای را مطرح کرده اختلاف نظر وجود دارد. بسیاری اشاره به مغیره بن شعبه دارند. او در اواخر دهه چهل، زمانی که به واسطه کبر سن توانایی کمتری برای اداره شهر کوفه داشت، احساس کرد که شاید معاویه او را عزل کند. برای جبران این ناتوانی به شام رفت و یزید را تحریک کرد تا ولایتعهدی را در نزد پدرش مطرح کند، او نیز چنین کرد. خود مغیره نیز به معاویه گفت: ترس آن دارد که حوادث دوره اخیر خلافت عثمان، از فتنه و اختلاف، بار دیگر تکرار شود. بهتر است کسی را پس از خود معین کنی و بهتر است آن شخص فرزندت یزید باشد. (۵) معاویه سخن او را پذیرفت و مغیره را مامور کرد تا بتدریج کوفه را برای پذیرش چنین امری آماده کند. او نیز تا آنجا پیش رفت که گروهی را به همین مناسبتبه شام فرستاد. (۶)
به طور مسلم خود معاویه چنین امری را در ذهن خود داشت و گفته مغیره آغاز علنی ساختن آن در میان مردم بود. هنگامی که زیاد بن ابیه در کوفه حاکم گردید، معاویه، مساله ولایتعهدی را با او مطرح کرد، اما زیاد، که فکرش را نمیکرد معاویه چنین قصدی داشته باشد، با شگردی سعی کرد تا معاویه و نیز خود یزید را از این امر منصرف کند. (۷)
از سال پنجاه و پنج به بعد، تلاش معاویه برای تثبیت موقعیتیزید بیشتر شد. معاویه در سفری که به مکه و مدینه (که مرکزیتی دینی داشت) رفت، کوشید تا با بخششهای زیاد به مردم آنها را به سوی خویش جلب کند. البته مردم نیز راضی به نظر میرسیدند! شاعرانی که نفرت از یزید داشتند، از قبیل عقیبه الاسدی و عبد الله بن همام السلولی، اشعاری در ملامت و مذمتیزید سرودند، اما معاویه با پول فراوان دهان آنها را بست. (۸)
او در ادامه همین فعالیتها، وقتی به شام برگشت، گروههایی از مردم کوفه و بصره را نزد خویش فرا خواند. معاویه ضحاک بن قیس را واداشت تا موضوع ولایتعهدی را در آن مجلس مطرح کند. او با متهم کردن مردم عراق به این که آنها اهل نفاق و شقاق هستند مورد سرزنش قرار داد. (۹) در آن مجلس، احنف بن قیس گفت: اهل عراق و حجاز تا وقتی حسن بن علی (ع) زنده استبیعت نخواهند کرد. قیس بن ضحاک با متهم کردن مردم عراق به اینکه اهل شقاق و نفاقند گفت: حسن و امثال حسن چه کار به «سلطان الله» دارند که او را در روی زمین جانشینی داده، خلافت از طریق کلاله (فرزند دختر) به ارث نمیرسد. احنف بن قیس در پاسخ، تعهدات داده شده معاویه را به حسن بن علی (ع) ، یادآور شد و با اشاره به عدم علاقه اهل عراق به معاویه از شمشیرهایی که ممکن است از عراق برآید بدو هشدار داد. بعد از آن معاویه تا سال ۵۰[که امام حسن در سال ۴۹ به شهادت رسید] درباره بیعتبا یزید سکوت کرد. (۱۰) معاویه، ضحاک بن قیس و عبد الرحمان بن عثمان را که در آن مجلس بشدت از یزید دفاع کرده بودند، به سمت والی کوفه و جزیره فرستاد تا راه را هموار کنند. (۱۱)
احساس معاویه آن بود که مشکل عمده از لحاظ دینی مدینه است. عراق را به زور میتوان قانع کرد، اما مدینه را باید با استدلال راضی نگه داشت. سعید بن عاص قبل از آن به معاویه نوشته بود که «. . . مردم تابع این چند نفر هستند و تا آنها بیعت نکنند، آنها نیز بیعت نخواهند کرد» (۱۲) ابن قتیبه نیز نوشته است: «جز اندکی، دیگران در بیعتسستی ورزیدند، بخصوص بنیهاشم که هیچکدام از آنها بیعت نکردند» . (۱۳) معاویه قبل از آمدن، نامههای مختلفی که همراه با تهدید و تطمیع بود، برای مخالفین با بیعت فرستاده بود. (۱۴)
در مجلسی که پس از ورود معاویه به مدینه، به همین مناسبت تشکیل شد، مخالفان سخنان مختلفی را مطرح کردند. عبد الله بن جعفر به معاویه گفت درباره این خلافت، اگر به قرآن تمسک شود که در قرآن «اولوالارحام» نسبتبه یکدیگر اولویت دارند، اگر به سنت پیامبر عمل شود که آنها اقربای رسول خدایند، اگر به سنتشیخین عمل میشود چه کسانی بهتر از آل رسول هستند؟به خدا سوگند اگر بعد از پیامبرشان، ولایت را بر عهده آنان نهاده بودند «امر» را در جای خود قرار داده بودند. عبد الله بن زبیر گفت: این خلافت از آن قریش است، ای معاویه!از خدای بترس این عبد الله بن جعفر، عبد الله بن عباس، من فرزند زبیر و حسن و حسین فرزندان علی (ع) هستند، (۱۵) تو جایگاه ما را میدانی!
عبد الله بن عمر گفت: این خلافت «هرقلی» و «کسروی» نیست که فرزندان از پدران به ارث برند، اگر چنین بود من باید بعد از پدرم قرار میگرفتم. این خلافت از آن قریش است، آن هم کسانی که مسلمانان، آنها را بپذیرند، کسانی که با تقواتر باشند. معاویه در پاسخ، بدون آنکه از بیعتیزید یاد کند تنها گفت: این «امر» از آن فرزندان عبد مناف است چون آنان «اهل رسول الله» هستند. پس از رحلت پیامبر (ص) مردم ابوبکر و عمر را سرکار آوردند، بدون آنکه برخاسته از معدن ملک و خلافتباشند جز آنکه سیره خوبی داشتند، پس از آنان ملک به بنی عبد مناف رسید و تا قیام قیامت در میان آنان باقی خواهد ماند. و تو ای فرزند زبیر و فرزند عمر!خداوند شما را از این «امر» بیرون کرده است. پس از آن به شام بازگشت. (۱۶)
به نقل برخی از منابع، معاویه در همان مجلس، ضمن خطابهای تهدید کرد که اگر بیعت نکنند فلان و فلان خواهم کرد: «لا فعلن کذا و کذا» . (۱۷) همچنین معاویه خطاب به حسین (ع) گفت: من بیعت این شهر را به تاخیر انداختم، چون میدانستم آنها عشیره و قوم خود من هستند. اگر میدانستم که در بین امت محمد (ص) بهتر از فرزند من کسی یافت میشود، هرگز چنین کاری نمیکردم!امام از این گفته برآشفت و یزید را متهم به شرابخواری و فجور کرد. معاویه ضمن تهدید او گفت: مبادا احدی از شامیان (که همراه معاویه آمده بودند (۱۸) کلام تو را بشنوند. (۱۹) پس از آن، سایر افراد را نیز از ناحیه مردم شام تهدید کرد. (۲۰)
یکی از مخالفان، عایشه بود، معاویه در باب درستی ولایتعهدی یزید بدو گفت: کار یزید، قضای الهی است که کسی را در آن اختیاری نیست، مردم بیعت او را بر عهده خود پذیرفته و عهد و پیمان با او بستهاند، آیا نظر تو این است که این عهد و پیمان را نقض کنند؟ (۲۱) استدلال دیگر معاویه در برابر مخالفان، جواز امامت مفضول بر فاضل بود. او خطاب به امام حسین (ع) و تنی چند از فرزندان صحابه، با مقایسه آنها و یزید و البته با ذکر آشنایی یزید با کتاب و سنت گفت: رسول خدا (ص) در غزوه ذات السلاسل عمرو بن عاص را بر ابوبکر و عمر برتری داده او را امیر سپاه کرد. بنابر این اگر رسول خدا (ص) اسوه حسنه است، چنین عملی[یعنی جواز برتری مفضول بر فاضل] مانعی ندارد و شما خلافتیزید را بپذیرید. (۲۲) در برابر، امام حسین (ع) ضمن سخنانی مفصل، به حق از دست رفته خاندان خود، پس از درگذشت رسول خدا (ص) اشاره کرده و سوابق یزید را یادآور شد، پس از آن افزود: ای معاویه!چگونه به یک عمل نسخ شده استدلال میکنی (۲۳) ، معاویه در برابر عبد الله بن عمر گفت: تو گفتهای که یک شب نمیتوانی بدون آنکه بیعتی بر عهده ات باشد سر بربالین بگذاری، کار یزید قضای الهی است و کسی را در آن اختیاری نیست، مردم بیعت کرده و با او عهد و پیمان بستهاند. عبد الله در برابر او، با استناد به سیره سلف گفت: خلفای پیش از تو فرزندانی داشتند، فرزند تو بهتر از فرزندان آنان نبود، اما آنان درباره فرزند خود، چون تو عمل نکردند. عبد الرحمن فرزند ابوبکر نیز خواستار آن شد تا کار به «شورا» واگذار گردد. (۲۴) نکته دیگری که معاویه در خطابه عمومی خود برای مردم مدینه گفت این بود که: رسول خدا (ص) جانشین معین نکرد، اما ابوبکر جانشین معین کرد، عمر نیز چون او رفتار نکرد بلکه کار را به یک شورای شش نفره سپرد. بنابر این نه ابوبکر چون پیامبر (ص) رفتار کرد و نه عمر چون ابوبکر، به همین دلیل، من نیز میتوانم کاری انجام دهم که آنها نکردهاند، من فرزندم را به عنوان جانشین خود قرار میدهم. (۲۵) اشکال دیگری که ابن زبیر مطرح کرد این بود که آیا در زمان حیات معاویه و در حالی که او خلیفه است میتوان با پسرش هم بیعت کرد؟او به معاویه گفت: اگر خود کنار میرود حاضر است تا با فرزندش بیعت کند اما اگر با وجود خود او، با فرزندش بیعت کند، باید از کدامیک اطاعت کند؟ (۲۶) این اشکال نیز بعدها از میان رفت ولی این زمان هنوز آغاز راه بود. همچنین از ابن زبیر نقل شده که به حدیث لا طاعه لمخلوق فی معصیه الخالق برای عدم بیعتبا یزید استناد کرد. (۲۷) معاویه به رسم تطمیع هدایایی برای مخالفین سرشناس فرستاد که حسین بن علی (ع) آن را رد کرد. (۲۸)
زمانی که نتوانست در مدینه کاری از پیش ببرد، به سوی مکه حرکت کرد. در آنجا، معاویه حیله دیگری به کار گرفت. مردم را که از شهرهای مختلف برای مراسم حج گرد آمده بودند، جمع کرد و اعلام کرد که آن چند نفر، در خفا با او بر سر یزید بیعت کردهاند. گروهی از شامیان نیز با شمشیرهای از نیام برکشیده فریاد زدند که باید آنها علنا بیعت کنند، اما معاویه آنها را ساکت کرد. پس از آن از منبر پایین آمد، هدایایی بین مردم تقسیم کرد و راهی شام شد. در آن جلسه، با اینکه این چند نفر حضور داشتند، نتوانستند مخالفت کنند. هر چند پس از آن به مردم گفتند که این امر حیلهای بیش نبوده و آنها بیعت نکردهاند. (۲۹) معاویه هدیهای برای بنیهاشم نفرستاد، تا اینکه ابن عباس تهدید کرد که به سواحل شام رفته و مردم را علیه او تحریک خواهد کرد. معاویه پذیرفت که به آنها هدایایی دهد، (۳۰) هر چند مجددا امام حسین (ع) از پذیرش آن هدایا امتناع ورزید. (۳۱)
چند سال بعد، بار دیگر برای یزید بیعت گرفته و به حاکم مدینه نوشت تا از مردم بیعتبستاند. سعید بن عاص حاکم مدینه به معاویه نوشت: مردم تابع این چند نفر (حسین (ع) ، عبد الرحمن بن ابی بکر، عبد الله بن زبیر و عبد الله بن عمر) هستند و هیچ کدام با من بیعت نکردند. (۳۲) به هر روی شامیان مساله وراثت را مطرح کردند و آن را به عنوان یک اصل در خلافت پذیرفتند. شاعری در این باره گفت:
فان تاتوا برمله او بهند
نبایعها امیره مؤمنینا
اذا مامات کسری قام کسری
نعد ثلاثه متناسقینا (۳۳)
اگر رمله یا هند را به عنوان خلیفه مطرح کنند با او به عنوان امیر المؤمنین یعتخواهیم کرد اگر کسرایی بمیرد و کسرای دیگر جای او بیاید، هر سه را برابر خواهیم دانست. عبد الله بن همام سلولی نیز به یزید میگفت:
تعزوا یا بنی حرب بصبر
فمن هذا الذی یرجوا الخلودا
تلقاها یزید عن ابیه
فخذها یا معاوی عن یزیدا
ادیروها بنی حرب علیکم
و لا ترموا بها الغرض البعیدا (۳۴)
شما خود را با صبر تسکین دهید، کیست که در دنیا انتظار زندگی جاودان داشته باشد. یزید خلافت را از پدر گرفت و تو ای معاویه بن یزید، آن را از پدرت یزید بگیر. ای فرزندان حرب، خلافت را در میان خویش بگردانید و آن را به جای دوری نیندازید. در اشعار شاعران اموی، دیده شده که خلفای اموی را ولی عهد رسول خدا (ص) میدانند. فرزدق درباره ولید بن عبد الملک میگوید:
ان الولید ولی عهد محمد
کل المکارم بالمکارم یشتری (۳۵)
گذشت که این شیوه برای فرزندان صحابه شناخته نبود و گذشت که عبد الله بن عمر گفت: این خلافت کاری هرقلی یا کسروی نیست که هر کس مرد فرزندش جانشین او شود. عبد الرحمن فرزند ابوبکر نیز گفت: برای ما از سنت رومیان سخن نگویید که هر زمان «هرقلی» مرد، هرقلی دیگری جای او را میگیرد. (۳۶) در اینجا نیز از اخبار اهل کتاب برای نشان دادن حتمیتخلافت معاویه و یزید بهره بردهاند گرچه بدرستی روشن نیست آیا در همان زمان از این اخبار بهره گرفته شده یا بعدها، هواداران بنی امیه چنین اخباری را جعل کردهاند. یک نمونه خبر کعب الاخبار به خلافت معاویه پس از قتل عثمان است. (۳۷)
عبد الله بن عمرو بن عاص که معروف بود با کتب اهل کتاب سروکار دارد و آثاری در کنائس نصاری در شام مطالعه کرده به ابن زبیر میگفت: در کتابها خوانده است که تو ادعای خلافتخواهی کرد اما خلیفه نیستی، خلیفه یزید بن معاویه است. از همو نقل شده که گفت: ملک الارض المقدسه معاویه و ابنه (۳۸) ، در همین ردیف تلاشها، باید از احادیث جعلی یاد کرد که پیامبر (ص) معاویه را از خلافت آیندهاش میآگاهاند. (۳۹) تلاشهای معاویه در تثبیت موقعیتیزید به ثمر رسید گرچه مخالفان متعدد آن در عراق و حجاز چونان آتش زیر خاکستر باقی ماندند.
اشاره شد که اهالی شام بر ولایتعهدی یزید پافشاری داشتند، زیرا علاوه بر آنکه اسلام اموی در میان آنها حاکم بود و بنی امیه را تجلی اسلام میدانستند، منافع آن در قبال عراق نیز چنین اقتضا میکرد تا از امویها حمایت کنند. آنها در آخرین روزهای حیات معاویه بر او فشار آوردند تا رسما یزید را معرفی کند. معاویه نیز لباس خلافت (لباس عثمان) را بر تن او پوشاند و رسما او را به عنوان جانشین خویش معین کرد. (۴۰)
در عهدی که معاویه برای یزید نوشت، در ضمن قرار دادن او به عنوان خلیفه بعد از خود به او گفت تا بنی امیه را و نیز آل عبد شمس را بر بنیهاشم، آل عثمان را بر آل ابیتراب و ذریه او مقدم دارد. (۴۱) بدین ترتیب خط مشی آینده بنی امیه را نیز مشخص نمود.
کتاب: تاریخ خلفاء، ص ۴۳۳