اویس قرنی چه کسی بود؟
اویس قرنی از کسانی است که پیامبر(ص) را ندید؛ امّا سخت شیفته آن حضرت و دین و آیین اسلام شد؛ تا آخر عمرش نیز موفق به دیدار ایشان نشد؛ ولی ایمان، زهد و عبادتهای او آنچنان شهره زمان شده بود که بارها پیامبر- از او یاد کرد و هر کس روانه یمن میشد، سلام ویژهای به او میرساند. زهد او به جایی رسید که از زهّاد هشتگانه معروف شد و بعد از رحلت پیامبر اکرم– جزء خواص و حواریّون امیر مؤمنان علی علیه السلام قرار گرفت و در جنگ صفّین حضور فعّال داشت و سرانجام به شهادت رسید.
تبارشناسی اویس قرنی
«اویس بن عامر مرادی بن جزء بن مالک بن عمرو بن سعد بن عصوان بن قرن بن رودان بن ناحیه بن مراد» از طایفه قَرَن، معروف به «اویس قرنی» از قبیله یمانی «بنی مراد» بود.[۱]
پدر او مردی والامقام بود. در نقل شیخ مفید «اویس بن انیس القرنی» آمده است.[۲]
معرفی اویس از زبان پیامبر(ص)
پیامبر اکرم- درباره او فرمود: «تَفُوحُ رَوَائِحُ الْجَنَّهِ مِنْ قِبَلِ قَرَنٍ وَا شَوْقَاهْ إِلَیْکَ یَا أُوَیْسُ الْقَرَنِی ؛[۳] از جانب یمن بوی بهشت میوزد، چه بسیار مشتاق توأم ای اویس قرنی!» و به اصحاب فرمود: «هر کس او را ملاقات کرد، سلام مرا به او برساند.» عرض کردند: یا رسول الله! اویس قرنی کیست؟ پیامبر- فرمود: شخص گمنامی است که اگر غایب باشد، نمیخواهید او را بیابید. و اگر نزد شما باشد، به او اعتنایی ندارید؛ امّا با شفاعت او؛ دو قبیله بزرگ «ربیعه» و «مضر» داخل بهشت میشوند، و به من ایمان می آ ورد، با آنکه مرا ندیده است و در پیش روی خلیفه من امیر المؤمنین، علی(ع) در صفّین کشته میشود.»[۴]
از «عبد الله بن عباس» حال اویس قرنی را پرسیدند، گفت: «رسول خدا- فرمود: او مردی است میشچشم و دو جامه کهنه بر تن دارد، با کسی آشنایی نکند و مردمان او را نشناسند. حضور و غیبت او نزد خلق یکسان باشد. چون غایب شود، او را طلب نکنند و چون حاضر گردد، از دیدن او بشاشت (و شادی) ننمایند، و چون سلام گوید، (به راحتی) جواب سلام او را ندهند.»[۵]
امام علی(ع) در جستجوی اویس
به خاطر توصیفاتی که پیامبر اکرم- از اویس ارائه میفرمود، خیلیها مشتاق دیدار او شدند، از جمله امیر مؤمنان علی(ع) .
ابن عباس میگوید: وقتی پیامبر- از اویس قرنی خبر دادند، امیر المؤمنین علی(ع) و یکی از صحابه از حال او جستجو نمودند، مردی قرنی گفت: در میان ما هیچ کس نیست که او را اویس خوانند، مگر برادرزاده من، او مردی است که کسی او را نشناسند و او ضعیفتر از آن است که کسی از او یاد کند. آن صحابی گفت: ای شیخ! برادرزاده تو کجاست؟ آن مرد گفت: در اینجا با ما همراه است و چند شتر از ما را به صحرا برده است و آنجا در میان درختان اراک عرفات، شتران را میچراند. امیرالمؤمنین علی(ع) و آن فرد به تعجیل تمام به سوی درختان اراک رفتند.
چون آنجا رسیدند، او را در میان درختان دیدند که دو جامه پشمی پوشیده و بر پای ایستاده نماز میخواند، با خشوع و خضوعی تمام.
حضرت علی(ع) فرمود: «اگر در جهان اویس قرنی وجود دارد، باید این فرد باشد که با این وصف و حالت به عبادت مشغول است.»
پس هر دو پیاده شدند و نزد او رفتند. وقتی اویس آنها را دید، خواندن نماز را مختصر کرد و به تشهّد و سلام نشست. آن دو جلو رفتند و گفتند: «اَلسَّلاَمُ عَلَیْکَ وَرَحْمَهُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهُ» اویس در جواب گفت: «عَلَیْکُمُ السَّلاَمُ وَ بَرَکَاتُهُ وَ رَحْمَتُهُ» آن صحابی گفت: میخواهم که نام تو را بدانم. اویس گفت: من بنده خدایم و بندگان او مرا اویس گویند. امیرالمؤمنین علی علیه السلام فرمود: «الله اکبر! مقصود حاصل شد. لطف نموده از جانب چپ خود جامه را کنار بزن.» اویس گفت: مقصود شما از این کار چیست؟ امام(ع) فرمود: «رسول خدا- ما را از حال تو خبر داده و توصیفاتی کرده است که آن اوصاف را در تو یافتم. او خبر داده که بر جانب چپ تو سپیدی باشد، به مقدار درهمی یا دیناری. ما میخواهیم که آن سفیدی را ببینیم.» اویس جامه را از کتف چپ خود کنار کشید. آنها آنچه را پیامبر- خبر داده بود، دیدند و او را بوسیدند و گریه کردند و گفتند: اویس! حضرت مصطفی- فرمودند: که هرگاه اویس را دیدید، سلام مرا به او برسانید و از او بخواهید تا شما را دعای خیر کند. اکنون سلام رسول الله- را رساندیم و از تو میخواهیم تا در حقّ ما دعای خیر کنی. چون اویس این سخن را از امام علی(ع) شنید، بسیار گریه کرد و پرسید: شما کیستید؟ امیر المؤمنین(ع) فرمود: من علیّ بن ابی طالب هستم.
اویس با مشاهده ایشان بسیار خوشحال شد، برخاست و مجدداً به آنها سلام کرد و گفت: من با این حقارت قدر، و کثرت گناه و کمال غفلت، برای شما چه دعایی بکنم؟ و برای ایشان دعا کرد.[۶]
اویس در جستجوی پیامبر(ص)
اویس در یمن شتربان بود و با مادر پیر خود زندگی میکرد؛ امّا وقتی علاقه شدیدی به زیارت پیامبر اسلام- پیدا کرد، از مادر اجازه خواست، به حجاز آید تا پیامبر- را زیارت کند؛مادرش به شرطی اجازه داد که اگر رسول خدا- در مدینه نبود، نیمروزی بیشتر توقف نکند.
اویس (با عشق فراوان) راه طولانی میان یمن و مدینه را پیمود؛ امّا هنگامی که به مدینه رسید، مردم به او گفتند: پیامبر- در مدینه نیست. او گفت: سلام مرا به آن حضرت برسانید و بگویید که مردی از یمن به نام اویس به زیارت شما آمده بود؛ امّا اجازه توقف نداشت.
وقتی پیامبر- به خانه بازگشت، پرسید: آیا کسی به خانه ما آمده است؟ همسران ایشان عرض کردند: آری، شتربانی از یمن به نام اویس آمد و بر شما درود و سلام فرستاد و بازگشت.
پیامبر- فرمود: «اَرَی نُور اللهِ وَ اَشَمُّ رَائِحَهَ اللهِ؛[۷] نور خدا را میبینم و بوی خدا را استشمام میکنم.»این جمله میرساند که اویس قرنی نور خدا و بوی خدا است.»
آری، مؤمن نور دارد و حتی در این دنیا نیز نور او قابل مشاهده است و پیامبر- و امثال او این نور را متوجّه میشوند، جالب است که این نور ذخیره شده و بعد از مدّتی که پیامبر اکرم- آمده، آن را مشاهده کرده است و بارها میفرمود: «إِنِّی لاشمُّ رُوحَ الرَّحْمَانِ مِنْ طَرَفِ الْیَمَنِ؛[۸] نسیم خدایی از طرف یمن به مشامم میرسد.»
علاّمه محمّد حرز الدین[۹] مینویسد: از بعضی علمای مورد اطمینان، مانند جلیل الحافظ الشیخ محمّد لائذ نجفی شنیدهام: اویس در زمان هجرت پیامبر- به مدینه وارد شد. پیامبر- برای شستشو رفته بود و حضور نداشت. حضرت علی(ع) حاضر بود. به اویس فرمود: علت اینکه در این ساعت به اینجا آمدهای، چیست؟ (مواظب جانت باش) قریش تو را میکشند، برو بعد از ۲۵ سال نزد ما بیا.
اویس عرض کرد: دستت را بیاور تا با تو بیعت کنم. بیعت کرد و رفت. پس از گذشت مدت مذکور در جنگ صفّین به حضور امام علی(ع) شرفیاب شد. پیش از آنکه به حضور حضرت(ع) تشرّف یابد، امام به مردم خبر داده بود که هزار نفر از مردان با من بیعت میکنند. همان تعداد هم بیعت کردند، و یک نفر کم بود که ناگهان اویس از راه رسید، در حالی که لباس پشمینه بر تن و دو شمشیر همراه داشت. وقتی نگاهش به امام علی(ع) افتاد، عرض کرد: دستت را بیاور تا با تو بیعت کنم. حضرت فرمود: آیا در مدینه با من بیعت نکردی؟ عرض کرد: آری، بیعت کردم؛ ولی امروز با تو به عنوان بیزاری از دشمنانت و از اینها (معاویه و پیروانش) بیعت میکنم. پس از این بیعت و جنگیدن به شهادت رسید.[۱۰]
زهد اویس
پیامبر اکرم- فرمود: «اِنَّ مِنْ اُمَّتِی مَنْ لَا یَسْتَطِیعُ اَنْ یَأتِیَ مَسْجِدَهُ اَوْ مُصَلَّاهُ مِنْ العُری یَحْجُزُهُ اِیمَانُهُ اَنْ یَسْألَ النَّاسَ مِنْهُمْ اُوَیْسُ الْقَرَنِی وَ فُرَاتَ بن حیّان؛[۱۱] در میان امّت من کسی یافت میشود که از برهنگی نمیتواند به نماز در مسجد حاضر شود و ایمانش به او اجازه نمیدهد که از مردم تقاضا کند؛ از جمله آنها اویس قرنی و فرات بن حیان است.»
او آنقدر زاهد بود که گاهی لباس تن خویش را صدقه میداد. «ابو بکر عیاش» از «مغیره» نقل کرده است که: اویس قرنی، جامههای خود را صدقه میداد، و برهنه در خانه مینشست و نمیتوانست برای نماز جمعه به مسجد برود.[۱۲]
«اسیر بن جابر» میگوید: در کوفه محدثی بود که برای ما حدیث میگفت و وقتی که گفتارش به پایان میرسید، جمعیّت متفرّق میشدند؛ امّا عدّهای مینشستند و در میان ایشان مردی بود که به صحبت با او بسیار علاقهمند بودم؛ زیرا سخنان او را از غیر او نمیشنیدم؛ امّا دیگران او را مسخره میکردند.
مدّتی گذشت که او را ندیدم. به دوستانم گفتم: چنین کسی را که در میان ما بود، میشناسید؟ فردی جواب داد: آری، او اویس قرنی است. گفتم: منزلش را میشناسی؟ گفت: آری و مرا به خانهاش راهنمایی کرد.
به در خانه او رفتم و در را کوبیدم. وقتی پشت در آمد، گفتم: برادر! چرا بیرون نمیآیی؟ گفت: برهنهام. گفتم: این برد یمانی را بپوش و به مسجد بیا. او گفت: این کار را نکن؛ زیرا اگر این برد را بر تنم ببینند، مرا اذیّت میکنند. اصرار کردم تا آنکه پوشید و به میان جمعیّت آمد. همین که وارد شد، یکی از داخل جمعیّت گفت: نمیدانیم چه کسی را فریفته و لباسش را گرفته است. به مردم گفتم: چرا او را اذیت میکنید؟ انسان گاهی لباس میپوشد و گاهی برهنه است، و به شدّت آنها را سرزنش کردم.»
عبادات اویس
«اصبغ بن ثباته» گوید: اویس بعضی از شبها میگفت: امشب شب رکوع است و در یک رکوع شب را صبح میکرد، و شبی میگفت: امشب شب سجده است و به یک سجده شب را صبح میکرد. و شبی میگفت: امشب شب سجود است و به یک سجده شب را صبح میکرد.[۱۴] و هر چه لباس و غذای اضافی در خانه داشت، صدقه میداد.»[۱۵]
اویس قرنی میگفت: چنان خداوند را در زمین عبادت میکنم که ملائکه او را در آسمان عبادت میکنند. ابومکیس میگوید: از زنی در مسجد اویس قرنی شنیدم که میگفت: اویس و اصحاب او در این مسجد جمع میشدند و نماز میخواندند و قرآن قرائت میکردند تا اینکه در جنگ صفین شهید شد.[۱۶]
«ربیع بن خثیم» میگوید: در کوفه بودم و تمام همّت من آن بود که اویس قرنی را ببینم. تا اینکه او را در کنار آب در حال خواندن نماز دیدم. گفتم صبر میکنم تا نمازش را بخواند. همینکه نماز ظهر را خواند، دست به دعا برداشت تا وقت نماز عصر، پس نماز عصر را خواند و دست به دعا بالا برد تا اینکه نماز مغرب را خواند. گفتم: شاید بعد از مغرب افطار کند؛ ولی او نماز عشا را خواند، با خود گفتم: شاید بعد از نماز عشا افطار کند؛ امّا او افطار نکرد؛ سپس مشغول نمازهای مستحبی شد؛ گاهی در رکوع و گاهی در سجده بود تا شب به پایان رسید. پس از نماز صبح مشغول دعا شد تا آفتاب دمید، در این هنگام ساعتی به استراحت پرداخت و وقتی از خواب برخاست، گفت: خدایا! از چشم پرخواب و شکمی که سیر نشود، به تو پناه میبرم. با خود گفتم: آنچه دیدم، مرا کفایت میکند و باز گشتم.[۱۷]
پس اویس قرنی هرچه داشت، از بندگی و عبادت داشت.
شخصی از مادر اویس قرنی پرسید: فرزندت از کجا به این مقام رسید که پیامبر- با اینکه او را ندیده، به گونهای او را ستوده که هیچ یک از اصحاب را آنگونه نستوده است؟ او گفت: او از هنگام بلوغ گوشهنشین شد و همواره در حال تفکر و عبرت گرفتن بود.[۱۸]
نصایح اویس قرنی
شخصی از اویس پرسید: حالت چطور است؟ اویس گفت: چگونه است حال کسی که صبح میگوید تا شب زنده نیستم و شب میگوید صبح زنده نخواهم بود و به خود مژده بهشت میدهد؛ ولی برای رسیدن به آن عمل نمیکند. از آتش میترسد و آنچه را که باعث رفتن به جهنّم است، ترک نمیکند. با آنکه به خدا قسم! مرگ و سختیهای جان دادن، یادآوری ترس ناگهانی قبر، و ترسهای روز قیامت برای مؤمن، در دنیا خوشی باقی نمیگذارد و پرداخت حقوق الهی نیز برای ما طلا و نقرهای باقی نگذاشته است. استوار داشتن حق و عدالت در میان مردم برای مؤمن دوستی نمیگذارد.
ایشان را امر به معروف و نهی از منکر میکنیم؛ ولی در مقابل به ما دشنام میدهند و گناه و خیانت نسبت میدهند و عدهای ستمگر نیز آنان را کمک میکنند؛ امّا اینها مانع را ما نمیشوند که حقوق خدا را رعایت نکنیم.[۱۹]
«هرم بن حیان» میگوید: برای ملاقات اویس به کوفه رفتم. او در کنار فرات مشغول شستن جامهاش بود. از علایم و آثار ظاهرش او را شناختم. مردی باوقار و مهیب بود؛ ولی از ضعف و لاغری اندامش گریهام گرفت. سلام کردم و گفتم: درود بر تو ای اویس! حالت چگونه است؟ گفت: سلام و درود بر تو ای هرم بن حیان. گفتم: چه کسی مرا به تو معرّفی کرد؟
گفت: خدای عزیز تو را به من شناسانید. گفتم: نام من و نام پدرم را از کجا دانستی با آنکه هرگز مرا ندیدهای؟ اویس گفت: آری، هرگز تو را ندیدهام؛ امّا روح و جانم تو را شناخت؛ زیرا ارواح مؤمنین یکدیگر را میشناسید، هر چند به اندازه مشرق و مغرب میان ایشان فاصله باشد.
گفتم: حدیثی از پیامبر خدا- برای من نقل کن تا از شما به یادگار داشته باشم و برای دیگران نقل کنم. اویس گفت: من به حضور پیامبر- نرسیدم و از او چیزی نشنیدهام، من هم مانند شما و با واسطه دیگران نقل میکنم و هرگز در را به روی خود نگشایم که چیزی را که نشنیدهام، به وی نسبت دهم.
گفتم: از کتاب خدا آیاتی را برای من بخوان و به من پندی بده! پس دست مرا گرفت و در کنار سط به راه افتاد و چنین گفت: به پروردگار قسم! سزاوارترین گفتار، گفته پروردگار است و راستترین حدیث، حدیث خدای من است: إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ میقاتُهُمْ أَجْمَعین؛[۲۰] «روز قیامت وعدهگاه همه آنهاست.»
این آیه را خواند و فریادی زد و به زمین افتاد، من گمان کردم که غش کرده است. سپس به پا خاست و این آیات را خواند: یَوْمَ لا یُغْنی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئاً وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ * إِلاَّ مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزیزُ الرَّحیمُ؛[۲۱] «روزی که هیچ دوستی دوستش را بینیاز نگرداند و آنها یاری نشوند، مگر آن کس که خدا به او رحم کند؛ زیرا او عزیز و رحیم است.»
سپس به من نگاه کرد و گفت: هرم بن حیان! پدرت مُرد و نزدیک است که تو هم بمیری. ابو حیان یا به سوی بهشت میرود و یا به سوی جهنّم. ای پسر حیّان! همواره به یاد مرگ باش و اگر میتوانی آنی از آن غفلت نکن! وقتی که بازگشتی، اقوامت را از عذاب الهی بترسان! مبادا از اجتماع کناره بگیری که از دین خارج خواهی شد. سپس گفت: خدایا! این مرد خیال میکند مرا به خاطر تو دوست دارد و به جهت رضای تو به دیدن من آمده، من و او را فردای قیامت در دار السلام خود رفیق هم گردان، و به مقدار کمی از این دنیا خشنودش ساز!»[۲۲]
حضور در جمل
اویس از اصحاب خاصّ امیر مؤمنان، علی(ع) بود. او در جنگ جمل حضور داشت و در جنگ صفّین به شهادت رسید.
ابن عباس میگوید: علی(ع) در «ذی قار» نشسته بود. فرمود: هزار نفر از سمت کوفه برای بیعت میآیند، نه کم و نه زیاد. مردانی که در پای جان استقامت میکنند. ابن عباس میگوید: من ترسیدم نکند این عدد کم و زیاد شود و کار مشکل شود، لذا افراد را میشمردم تا به ۹۹۹ نفر رسید. آنگاه آمدن افراد قطع شد. گفتم: ]إنَّا لِلَّهِ وَإنَّا إلَیْهِ رَاجِعُونَ[ چه چیز علی(ع) را وادار کرد که این سخن را بگوید [در حالی که هزار نفر نیامد] در همین فکر بودم که ناگهان مردی نمایان شد که بر تن قبای پشمی داشت و با او شمشیر و سپر و مَشکی بود، پس نزدیک امیر المؤمنین علیه السلام آمد و عرض کرد: دست خود را جلو بیاور تا با تو بیعت کنم. علی(ع) فرمود: «وَ عَلَى مَا تُبَایِعُنِی قَالَ عَلَى السَّمْعِ وَ الطَّاعَهِ وَ الْقِتَالِ بَیْنَ یَدَیْکَ أَوْ یَفْتَحَ اللَّهُ عَلَیْکَ فَقَالَ مَا اسْمُکَ قَالَ أُوَیْسٌ الْقَرَنِیُّ قَالَ نَعَمْ اللَّهُ أَکْبَر….؛ بر چه اساسی با من بیعت میکنی؟ عرض کرد: بر اینکه به سخنان شما گوش دهم و پیشاپیش شما بجنگم (و کشته شوم) و یا خدا برای شما فتحی رساند. حضرت فرمود: اسمت چیست؟ گفت: اویس قرنی. فرمود: بلی، الله اکبر، حبیبم، رسول خدا- به من خبر داد که مردی را درک میکنم از امتش که به نام اویس است و او از حزب خدا است و سرانجام شهید میشود.»[۲۳]
در روز جنگ صفّین
«نادی رجل من اهل الشام یوم صفّین بنا أ فیکم اویس القرنی؟ قلنا: نعم [و ما ترید منه] قال: فانِی سمعت رسول الله صلوات الله علیه و آله یقول: اویس القرنی من خیر التابعین [باحسان] ثم ضرب دابته، فدخل فی جمله اصحاب علی صلوات الله علیه؛[۲۴] در جنگ صفّین مردی از اهل شام [در مقابل لشکریان امام علی(ع) ] فریاد زد: آیا اویس قرنی در بین شما است؟ گفتیم: بله (از او چه میخواهی؟) گفت: از رسول خدا- شنیدم که میفرمود: اویس قرنی از بهترین تابعین است، سپس اسبش را به حرکت در آورد و به جمع یاران حضرت علی% ملحق شد.»
اوّل شهید صفّین
امام علی(ع) فرمود: «اَین شُرْطَهُ الْمَوْتِ؟ فَقَامَ تِسْعَهَ وَ تِسْعُونَ رَجُلاً، فَقَالَ عَلِیٌ(ع) لَیْسَ هَذَا تَمَامُ مَا وَعَدْتُ بِهِ فَقَامَ رَجُلٌ عَلَیْهِ جَیّهٌ مَنْ صَوْفٍ فَقَالَ لَهُ عَلِیٌ(ع) مَنْ اَنْتَ؟ قَالَ: اَنَا اُوَیْسَ الْقَرَنِی. فَقَالَ عَلِیٌ(ع) : اللهُ اَکْبَرُ، وَ تَقَدَّمُوا اِلَی الْقِتَالِ. وَکَانَ اُوَیْسُ اَولَی قَتِیلٍ؛ پیشمرگها کجایند؟ نود و نه نفر برخاستند. حضرت علی علیه السلام فرمود: این تمامی آنچه من وعده دادم، نیست، پس مردی که لباس پشمی داشت، برخاست. امام علی علیه السلام پرسید: شما که هستی؟ عرض کرد: اویس قرنی. فرمود: الله اکبر … و همه به سوی جنگ شتافتند و اویس اوّلین شهید بود.»
در روایت دیگر آمده است که وقتی حضرت از اسم او پرسید و او گفت: اویس، حضرت فرمود: «أَنْتَ أُوَیْسٌ الْقَرَنِیُّ؟ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: اللَّهُ أَکْبَرُ، فَإِنَّهُ أَخْبَرَنِی حَبِیبِی رَسُولُ اللَّهِ – أَنِّی أُدْرِکُ رَجُلًا مِنْ أُمَّتِهِ یُقَالُ لَهُ أُوَیْسٌ الْقَرَنِیُّ یَکُونُ مِنْ حِزْبِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ یَمُوتُ عَلَى الشَّهَادَهِ یَدْخُلُ فِی شَفَاعَتِهِ مِثْلُ رَبِیعَهَ وَ مُضَر؛[۲۵] آیا تو اویس قرنی هستی؟ عرض کرد: بله. حضرت فرمود: الله اکبر! حبیبم رسول خدا- به من خبر داد که مردی از امّتم را درک میکنی که به او اویس قرنی گفته میشود؛ او (واقعاً) جزء حزب خدا و رسولش میباشد و با شهادت از دنیا میرود و با شفاعت او مثل (قبیله) ربیعه و مُضر وارد بهشت میشوند.»
سر کویش هوس داری هوس را پشت پایی زن
در این اندیشه یک رو شو، دو عالم را قفایی زن
بساط قرب میجویی خرد را الوداعی گو
وصال دوست میخواهی بلا را مرحبایی زن
مقام شفاعت اویس
از مسلّمات دین اسلام این است که علاوه بر انبیا و امامان جمعی از اولیای الهی نیز از مقام شفاعت برخوردارند.
پیامبر اکرم- فرمود: «ثَلَاثَهٌ یَشْفَعُونَ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَیُشَفَّعُونَ الْأَنْبِیَاءُ ثُمَّ الْعُلَمَاءُ ثُمَّ الشُّهَدَاء؛[۲۶] سه گروه نزد خدا شفاعت میکنند: انبیا، علما و بعد شهدا.»
و در روایت دیگری فرمود: «الشَّفَاعَهُ لِلْأَنْبِیَاءِ وَ الْأَوْصِیَاءِ وَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمَلَائِکَهِ؛[۲۷] (مقام) شفاعت برای انبیا و اوصیا و مؤمنین و ملائکه است.» درجات مؤمنین نیز در این زمینه فرق میکند. پیامبر اکرم- فرمود: »وَ فِی الْمُؤْمِنِینَ مَنْ یَشْفَعُ مِثْلَ رَبِیعَهَ وَ مُضَرَ وَ أَقَلُّ الْمُؤْمِنِینَ شَفَاعَهً مَنْ یَشْفَعُ لِثَلَاثِینَ إِنْسَانا؛[۲۸] در بین مؤمنین کسی است که درباره (قبیله) ربیعه و مضر شفاعت میکند، هر مؤمنین لااقل سی نفر را شفاعت میکند.»
و اویس بالاترین مقام را در بین مؤمنین، از نظر شفاعت برخوردار است.
پیامبر اکرم- فرمود: «أَبْشِرُوا بِرَجُلٍ مِنْ أُمَّتِی یُقَالُ لَهُ أُوَیْسٌ الْقَرَنِیُّ فَإِنَّهُ یَشْفَعُ بِمِثْلِ رَبِیعَهَ وَ مُضَرَ؛[۲۹] بشارت باد شما را به مردی از امّتم که به او اویس قرنی گفته میشود؛ زیرا مثل (قبیله) ربیعه و مضر را شفاعت میکند.»
اویس تا قیامت
راز تمام موفّقیّتهای اویس و مقامهایی که او به آنها دست یافت، در چند امر نهفته است:
۱. اطاعت و بندگی بیچون و چرای او از فرامین الهی؛
۲. خدمت به مادر پیر؛
۳. ولایتپذیری تامّ و تمام از مقام شامخ نبوی و علوی’:
او هم رسالت پیامبر- را با جان دل پذیرفت و هم در عشق حضرت محمّد- تا آخرین قطره جام عشق سرکشید و ندیده شیدای او گشت و هم امامت و ولایت امیر مؤمنان، علی(ع) را با بصیرت تمام پذیرفت و جان شیرین خویش را در راه امام خویش فدا نمود. و این ولایتمداری و امامتپذیری واقعی در قیامت نیز متبلور میشود و آنجا نیز جزء مقرّبان و حواریّون حضرت علی(ع) میباشد.
حضرت موسی بن جعفر’ فرمود: «إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَهِ نَادَى مُنَادٍ …. أَیْنَ حَوَارِیُّ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ وَصِیِّ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ رَسُولِ اللَّهِ – فَیَقُومُ عَمْرُو بْنُ الْحَمِقِ الْخُزَاعِیُّ … وَ أُوَیْسٌ الْقَرَنِیُّ ؛[۳۰] چون قیامت برپا گردد و ندادهندهای ندا دهد: حواریّان علیّ بن ابی طالب کجایند؟ عمرو بن حمق … و اویس قرنی برمیخیزند.»
در وصف این حواریّون گفته شده است: «الَّذِینَ لَمْ یَنْقُضُوا الْعَهْدَ وَ مَضَوْا عَلَیْه ؛ اینها عهد (خدا) را نشکستند و بر آن استوار ماندند.»
مدفن اویس
بعد از شهادت اویس قرنی، حضرت علی(ع) بر جنازه او نماز خواند و در سال ۳۷ قمری روز هشتم یا نهم صفر، در سرزمین صفین به خاک سپرده شد. صفّین مکان وسیعی در حدود سوریه، کنار رود فرات، ناحیه غربی آن است، بین شهر «رقه» و «بالس» که جنگ معروف صفّین بین امام علی(ع) و معاویه در همین سال، اوّل ماه صفر واقع شد.
در این جنگ حدود ۲۵ صحابی از جمله اویس کشته شدند. اینکه در شهر شوشتر قبری منسوب به اویس است، شخصی دیگری است که نامش اویس بود.[۳۱]
____________________________________________________
[۱]. سفینه البحار، شیخ عباس قمی، دار الاسوه للطبعه والنشر، بیروت، چهارم، ۱۴۲۷ق، ج۱، ص۱۰۰۰؛ بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، دار الکتبف، تهران، ج۴۲، ص۱۵۵؛ و اسد الغابه، ابن اثیر، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ اوّل، ج۱، ص۱۷۹.
[۲]. الاختصاص، الشیخ المفید، دار المفید للطباعه والنشر، بیروت، الثانیه، ۱۴۱۴ق، ۱۹۹۳ م، ص۷.
[۳]. بحار الأنوار، ج۴۲، ص۱۵۵، باب ۱۲۴.
[۴]. «وَ یُقْتَلُ بَیْنَ یَدَیْ خَلِیفَتِی أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّبْنِأَبِیطَالِبٍ% فِی صِفِّینَ» الروضه فی فضائل امیرالمؤمنین(ع) ، شاذان بن جبرئیل قمی، به تحقیق علی شکرچی، بینا، بیجا، چاپ اوّل، ۱۴۲۳ق، بیجا، صص ۴۹ ـ ۴۸ و ۱۰۷؛ شرح الاخبار، القاضی النعمان المغربی، مؤسسه النشر الاسلامی، قم، چاپ اوّل، بیتا، ج۲، ص۳۶.
[۵]. الفتوح، ابن اعثم کوفی، ترجمه محمّد بن احمد، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، ۱۳۰۸ش، ج۱، ص۵۰۰؛ سفینه البحار، شیخ عباس قمی، دار الأسوه، بیروت، ۱۴۱۴ق، ج۱، ص۱۹۹.
[۶]. الفتوح، ابن اعثم، ج۲، صص ۵۰۲ ـ ۵۰۳ و سفینه البحار، شیخ عباس قمی، ج۱، ص۲۰۰؛ بحار الانوار، محمدباقر مجلسی، ج۴۲، ص۱۵۶.
[۷]. الفضائل والرذائل، مظاهری، بینا و بیجا، چاپ اول، ص ۱۲۸؛ دائره المعارف جامع اسلامی (معارف و معاریف)، سیّد مصطفی دشتی، مؤسسه فرهنگی آرایه، تهران، چاپ چهارم، ۱۳۸۵، ج۱، ص۱۰۲۲.
[۸]. اویس قرنی، محمّد محمّدی، انتشارات علاّمه، قم، چاپ اوّل، بیتا، ص۴۴.
[۹]. ر.ک: مراقد المعارف، محمد حرز الدین، نشر سعید بن جبیر، قم، ۱۳۷۱ش، ج۱، ص۱۶۷.
[۱۰]. اویس قرنی، محمّد محمّدی اشتهاردی، نشر علامه، قم، ۱۳۹۶ق، ص۸۲.
[۱۱]. الاصابه ابن حجر عسقلانی، دار الکتاب العلمیه، بیروت، چاپ اوّل، ۱۴۱۵ق، ص۳۶۰.
[۱۲]. سیر اعلام النبلاء، شمس الدین ذهبی، مؤسسه الرساله، بیروت، ۱۴۰۱ق، ج۴، ص۲۴؛ و معارف و معاریف، مصطفی حسینی دشتی، نشر دانش، قم، ۱۳۷۶ش، ج۱، ص۱۰۲۲.
[۱۳]. اسد الغابه، ابن اثیر، دار احیاء التراث، بیروت، چاپ اوّل، ج۱، ص۱۷۹.
[۱۴]. قاموس الرجال، شوشتری، نشر الکتاب، تهران، چاپ اوّل، ج۲، ص۲۲۳؛ دائره المعارف صحابه پیامبر اعظم-؛ جمعی از نویسندگان، انتشارات پژوهشکده باقر العلوم، قم، چاپ اوّل، ۱۳۹۱ش، ج۲، ص۹۸.
[۱۵]. تاریخ دمشق، ابن عساکر، دار الفکر، بیروت، چاپ اوّل، ۱۴۱۵ق، ج۹، ص۴۴۴.
[۱۶]. الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۶۱؛ دائره المعارف صحابه، ج۲، ص۹۸.
[۱۷]. تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۹، ص۴۴۴؛ الارشاد، شیخ مفید، کنگره جهانی شیخ مفید، قم، ۱۴۱۳ق، ج۱، ص۱۰۰ و ج۱، ص۱۰۰.
[۱۸]. ارشاد القلوب، حسن بن ابی الحسن دیلمی، انتشارات شریف رضی، قم، چاپ اوّل، ۱۴۱۲ق، ج۱، ص۱۰۰.
[۱۹]. اعلام الدین، حسن بن ابی الحسن الدیلمی، مؤسسه آل البیت(، قم، اوّل، ۱۴۰۸ق، ص۳۲۵؛ بحار الانوار، ج۷۳، ص۳۶۷.
[۲۰]. دخان/ ۴۱.
[۲۱]. همان/ ۴۲ و ۴۳.
[۲۲]. ارشاد القلوب، حسن بن ابی الحسن دیلمی، ج۱، ص۱۳۰.
[۲۳]. بحار الانوار، شیخ محمّدباقر مجلسی، ج۴۲، ص۱۴۷، و ج۳۲، ص۵۸۴، و ج۴۱، ص۲۹۹.
[۲۴]. شرح الاخبار، القاضی النعمانی المغربی، مؤسسه النشر الإسلامی، قم، اوّل، بیتا، ج۲، ص۳؛ بحار الانوار، ج۴۱، ص۳۰۰.
[۲۵]. الارشاد، الشیخ المفید، دار المفید للطباعه والنشر والتوزیع، بیروت، الثانیه، ۱۴۱۴ق، ۱۹۹۳ م، ج۱، ص۳۱۵؛ والثاقب فی المناقب، ابن حمزه طوسی، قم، مؤسسه انصاریان، چاپ دوم، ۱۴۱۲ق، ص۲۶۷.
[۲۶]. الخصال، شیخ صدوق، ترجمه مدرّس گیلانی، انتشارات جاویدان، تهران، بیتا، ص۱۲۳، شمار ۳۸۴.
[۲۷]. بحار الانوار، ج۸، ص۵۸، ح ۷۵.
[۲۸]. أمالی، شیخ صدوق، کتابخانه اسلامیه، تهران، ۱۳۶۲ش، ص۴۱۱، ح ۵.
[۲۹]. روضه الواعظین، الفتال النیشابوری، منشورات الشریف الرضی، قم، چاپ اوّل، بیتا، ص۲۸۹؛ بحار الانوار، ج۳۲، ص۲۵، ج۴۲، ص۱۵۶، ج۲۴.
[۳۰]. بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۴۲، ح ۵۲ و ج۳۴، ص۲۷۵.
[۳۱]. اویس قرنی، صص ۹۲ ـ ۹۳ با تلخیص.