داستان حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ و زلیخا را بیان فرمائید؟

0 30

حضرت یوسف یکی از پیامبران الهی است، وی فرزند یعقوب پیغمبر و نام مادرش راحیل است.(۱) نام مبارک یوسف ـ علیه السلام ـ بیست و هفت بار در قرآن ذکر شده است،(۲) و در سن صد و ده سالگی از دنیا رفت.(۳)

«زلیخا» دختر یکی از پادشاهان مغرب زمین بوده و نام اصلی او «طیموس» است و بعضی گفته اند نام اصلی او «راعیل» است و زلیخا لقب او می باشد،(۴) شوهر او «قطیفور» که عزیز مصر لقب داشت، و بعد از مرگ او به ازدواج یوسف ـ علیه السلام ـ در آمد. (۵)
یوسف ـ علیه السلام ـ در کودکی توسط برادرانش که به او حسادت می کردند، به چاه انداخته شد.(۶)
سپس کاروانی بیامد و او را از چاه نجات داد و بصورت کالائی که قابل فروش و استفاده است پنهانش کردند و در شهر مصر به بهائی اندک فروختند. او را مردی از اهل مصر خریداری نمود و به خانه اش برد، که او همان عزیز مصر است. و در مصر دارای مقام و منصبی بزرگ بود.(۷)
هر روزی که از توقف یوسف در آن خانه می گذشت، توجه بیشتر بزرگ خانه و بانو و سایر افراد خانه به او جلب می شد، در این میان کسی که بیش از همه شیفته یوسف شد، و علاقه او کم کم بصورت عشقی آتشین در آمد، همسر عزیز مصر که نامش «راعیل»، و لقبش را زلیخا ذکر کرده اند، بود.(۸)
کار عشق زلیخا به جائی کشید که همه ملاحظات را کنار گذاشت و از همه عناوین چشم پوشید و تصمیم گرفت عشق خود را به این جوان زیبا و غلام کنعانی خویش ابراز کند و کام دل از وی بگیرد. زلیخا تصمیم خود را گرفت، و یک روز یوسف مشاهده کرد که وضع خانه و رفتار زلیخا تغییر کرده، زلیخا را دید که بهترین لباسهای خود را پوشیده و بهترین آرایشها را کرده، کم کم متوجه شد که درهای داخل کاخ نیز به دستور وی بسته شده، یوسف به سوی اطاق مخصوص خواب زلیخا راهنمائی شد و زلیخا را دید که یکسره از خود بیخود شده، زلیخا با لحنی آمرانه و آمیخته با تضرع و بدون پروا به یوسف گفت: نزد من بیا، که خود را برایت آماده کرده ام.(۹)
یوسف گفت: به خدا پناه می برم، تا مرا از این گناه حفظ کند، چگونه دست به چنین گناهی بیالایم، در حالی که شوهرت عزیز، بر من حقّ بزرگی داشته و مرا احترام کرده و در این خانه، به من احسان روا داشته است و کسی که احسان را با مکر و حیله و خیانت پاسخ دهد، رستگار نخواهد بود.(۱۰)
یوسف در اینجا بدون درنگ بطرف درب دوید، تا از مکر زلیخا بگریزد، زلیخا نیز بسوی او حرکت کرد و از پشت سر دست انداخته پیراهنش را گرفت و پیراهن یوسف در این کشمکش پاره گشته، ولی تسلیم زلیخا نشد.
در همین حال، همسر زلیخا را مقابل در دیدند، زلیخا خواست یوسف را گنهکار معرفی کند، پیش دستی کرده و به شوهرش گفت: یوسف قصد داشت با من عمل ناروا انجام دهد. در ادامه گفت: آیا کیفر کسی که قصد خیانت به همسر تو داشته، چیزی جز زندان و عذاب دردناک است؟(۱۱)
یوسف در این مورد حقیقت مطلب را اظهار کرد. در آن حال شاهدی از اهل خانه نیز به نفع یوسف شهادت داد، البته در اینکه، آن شاهد که بود، بین مورخین و مفسرین اختلاف است و مرحوم علامه طباطبائی، این قول را تأیید می کند که شاهد کودکی در گهواره بود که به امر خدا به سخن آمد و گفت: که اگر پیراهن از جلو پاره شده، یوسف مجرم است و اگر از پشت سر پاره شده، او این قصد را نداشته.(۱۲)
عزیز مصر نیز صدق گفته یوسف را دریافت، و به همسرش زلیخا گفت: این تهمت و افتراء از مکر زنانه شماست، مکر و نیرنگ شما بزرگ است. شوهر زلیخا می خواست بر این کار زشت سرپوش بگذارد. لذا به یوسف گفت: آنچه برایت پیش آمده فراموش نما تا کسی از این جریان مطلع نشود. و به زلیخا نیز گفت: که ازگناه خود توبه و استغفار کن.
ماجرای عشق و دلباختگی زلیخا به غلام خود، به گوش زنان اشراف مصر رسید و بعضی از آنها صریحاً همسر عزیز را ملامت و سرزنش کردند.(۱۳)
سخنان و سرزنش های زنان مصر به گوش زلیخا رسید، وی نقشه ای کشید، که آنان را دعوت کند تا یوسف را ببینند و دیگر او را در مورد دلدادگی یوسف سرزنش نکنند، روزی آنها را به کاخ دعوت کرد و برای آنها میوه آوردند، میوه ای که خوردن آن محتاج کارد باشد و بدست هر کدام از زنان کاردی داده شد، در آن حال با اشاره زلیخا یوسف وارد مجلس زنانه شد، زنان مجلس تا چشمشان به یوسف افتاد. بی اختیار بجای میوه دستهای خود را بریدند.(۱۴)
زلیخا هر نقشه ای که برای راضی کردن یوسف بکار برد کاملاً بی نتیجه بود. و یوسف هم خود را در این ماجرا سخت گرفتار دید، و از شر زنان، مخصوصاً همسر عزیز، بخدا پناه برد. همسر عزیز که از یوسف ناامید شد، نزد شوهر خود لب به شکوه گشود و گفت: یوسف مرا در میان زنان بدنام کرد، اگر بخواهی حیثیت از دست رفته مرا برگردانی باید او را به زندان افکنی.
و عزیز تحت تأثیر سخنان همسرش قرار گرفت و یوسف را به زندان انداخت.(۱۵)
یوسف مدتهای طولانی در زندان بسر برد، تا اینکه به واسطه تعبیر کردن خوابی، که شاه دیده بود، بدستور وی از زندان آزاد شد، و به سِمَت خزانه داری و نظارت امور غلات منصوب شد.(۱۶) بدین وسیله برادران خود را پیدا کرد و به دیدار پدرش، پس از سالها فراق نائل گشت.(۱۷)
سرانجام وقتی که عزیز مصر از دنیا رفت، یوسف به جای او نشست. و زلیخا روز به روز به سیه روزی گرفتار می شد، تا جائی که کارش به گدائی کردن از مردم کشیده شد. بعد از آن که زلیخا راه توبه وانابه ی حقیقی را درپیش گرفت وازآنچه درحق یوسف ظلم کرده بود به سختی پشیمان شد ودرعشق ومحبت خود نسبت به یوسف تجدید نظر وآنرا الهی ورنگ خدائی داد.به امر خداوند یوسف اجازه یافت با زلیخا ازدواج کند، و با هم سی و هفت سال زندگی نموده صاحب اولاد شدند.(۱۸)

پاورقی:

۱. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ج اول، ص۲۴۸. و محلاتی، ذبیح الله، ریاحین الشریعه، ج۵، ص۱۴۷، و سپهر، میرزا محمدتقی، ناسخ التواریخ، قم، دارالعلم، ۱۳۷۷، ج۲-۱، ص۲۵۴.
۲. قرشی، سیدعلی اکبر، قاموس قرآن، ج۷، ص۲۶۴.
۳. طبری، پیشین، ج اول، ص۲۵۱. و ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۸۲، ج ۱، ص ۳۳.
۴. رسولی محلاتی، سیدهاشم، تاریخ انبیاء، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، ص۲۵۵، و مهری، محمدجواد، قصه های قرآن، قم، مشرقین، چاپ دوم، ۱۳۸۳، ص۱۶۷.
۵. طبری، پیشین، جلد اول، صص ۲۶۰ و ۲۵۲، و مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، دار الکتب الاسلامیه، ج۱۲، ص۲۸۲، و قمی، عباس، سفینه البحار، ج۱، ص۵۵۴.
۶. رسولی محلاتی، پیشین، ص ۲۴۳، و عمادزاده، حسین، تاریخ انبیاء، تهران، کتابخانه اسلام، چاپ بیست و ششم،‌ ۱۳۶۳، ص ۳۸۴.
۷. رسولی محلاتی، سیدهاشم، همان، ص ۲۵۳. و طباطبائی، المیزان، قم، جامعه مدرسین، ۱۳۶۶، ج ۱۱، ص ۱۴۶. و طبری، پیشین، ج اول، ص ۲۵۱، و موسوی، سیدمحمدباقر، تاریخ انبیا، ص ۱۰۸، و عمادزاده، حسین، قصص انبیاء، کتابخانه اسلام، ۱۳۶۳، ص ۳۹۶.
۸. رسولی محلاتی، پیشین، ص ۲۵۵.
۹. همان، ص ۲۵۹ و موسوی، سیدمحمدباقر، تاریخ انبیاء، ص ۱۱۲.
۱۰. رسولی محلاتی، پیشین، ص ۲۵۹. و موسوی، سیدمحمدباقر، تاریخ انبیاء، ص ۱۱۲.
۱۱. رسولی محلاتی، سیدهاشم، همان، ص ۲۶۳.
۱۲. طباطبائی، المیزان، قم، جامعه مدرسین، ۱۳۶۶، ص ۲۲۴، و مجلسی، بحارالانوار، بیروت، دارالکتب الاسلامیه، ج۱۲، ص۲۲۶، و طبری، پیشین، ج اول، ص۲۵۴. و عمادزاده، حسین، تاریخ انبیاء از آدم تا خاتم، تهران، کتابخانه اسلام، چاپ بیست و ششم ، ۱۳۶۳، ص ۴۱۵.
۱۳. رسولی محلاتی، پیشین، ص ۲۶۴ و ۲۶۳. و صحفی، سیدمحمد، قصه های قرآن، قم، اهلبیت. چاپ دوم، ۱۳۶۹، صص ۹۸-۹۶، و موسوی، سیدمحمدباقر، تاریخ انبیاء، صص ۱۱۵-۱۱۴.
۱۴. رسولی محلاتی، همان، صص ۲۶۴ و ۲۶۵، و صحفی،همان ، صص ۱۰۰ و ۹۹.
۱۵. همان.
۱۶. طبری، پیشین، ج اول، صص ۲۵۹ و ۲۵۸. و صحفی، سیدمحمد، قصه های قرآن، قم، اهلبیت، چاپ دوم، ۱۳۶۹، صص ۱۰۴ و ۱۰۵.
۱۷. رسولی محلاتی، پیشین، صص ۳۴۳ و ۳۴۴.
۱۸. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، دارالکتب الاسلامیه، ج۱۲، ص۲۸۲. و قمی، عباس، سفینه البحار، ج۱، ص۵۵۴. و طبری، پیشین، ج اول، ص۲۶۰، و سپهر، میرزا محمدتقی، ناسخ التواریخ، قم، دارالعلم، ۱۳۷۷، ج۲ و ۱، ص۲۷۸.
منبع: نرم افزار پاسخ – مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات

ارسال یک پاسخ

توجه داشته باشید: آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نظر شما پس از تایید مدیر منتشر خواهد شد.