داستان حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ و زلیخا را بیان فرمائید؟

0 67

مقدمه: حضرت یوسف یکی از پیامبران الهی است، وی فرزند یعقوب پیغمبر و نام مادرش راحیل است.(۱) نام مبارک یوسف ـ علیه السلام ـ بیست و هفت بار در قرآن ذکر شده است،(۲) و در سن صد و ده سالگی از دنیا رفت.(۳)

«زلیخا» دختر یکی از پادشاهان مغرب زمین بوده و نام اصلی او «طیموس» است و بعضی گفته اند نام اصلی او «راعیل» است و زلیخا لقب او می باشد،(۴) شوهر او «قطیفور» که عزیز مصر لقب داشت، و بعد از مرگ او به ازدواج یوسف ـ علیه السلام ـ در آمد. (۵)
یوسف ـ علیه السلام ـ در کودکی توسط برادرانش که به او حسادت می کردند، به چاه انداخته شد.(۶)
سپس کاروانی بیامد و او را از چاه نجات داد و بصورت کالائی که قابل فروش و استفاده است پنهانش کردند و در شهر مصر به بهائی اندک فروختند. او را مردی از اهل مصر خریداری نمود و به خانه اش برد، که او همان عزیز مصر بود. و در مصر دارای مقام و منصبی بزرگ بود.(۷)
هر روزی که از توقف یوسف در آن خانه می گذشت، توجه بیشتر بزرگ خانه و بانو و سایر افراد خانه به او جلب می شد، در این میان کسی که بیش از همه شیفته یوسف شد و علاقه او کم کم بصورت عشقی آتشین در آمد، همسر عزیز مصر که نامش «راعیل»، و لقبش را زلیخا ذکر کرده اند بود.(۸)
کار عشق زلیخا به جائی کشید که همه ملاحظات را کنار گذارد و از همه عناوین چشم پوشید و تصمیم گرفت عشق خود را به این جوان زیبا و غلام کنعانی خویش ابراز کند و کام دل از وی بگیرد. زلیخا تصمیم خود را گرفت، و یک روز یوسف مشاهده کرد که وضع خانه و رفتار زلیخا تغییر کرده، زلیخا را دید که بهترین لباسهای خود را پوشیده و بهترین آرایشها را کرده، کم کم متوجه شد که درهای داخل کاخ نیز به دستور وی بسته شده، یوسف به سوی اطاق مخصوص خوابگاه زلیخا راهنمائی شد و زلیخا را دید که یکسره از خود بیخود شده، زلیخا با لحنی آمرانه و آمیخته با تضرع و بدون پروا به یوسف گفت: نزد من بیا، که خود را برایت آماده کرده ام.(۹)
یوسف گفت: به خدا پناه می برم، تا مرا از این گناه حفظ کند، چگونه دست به چنین گناهی بیالایم، در حالی که شوهرت عزیز، بر من حقّ بزرگی داشته و مرا احترام کرده و در این خانه، به من احسان روا داشته است و کسی که احسان را با مکر و حیله و خیانت پاسخ دهد، رستگار نخواهد بود.(۱۰)
یوسف در اینجا بدون درنگ بطرف در دوید، تا از مکر زلیخا بگریزد، زلیخا نیز بسوی او حرکت کرد و از پشت سر دست انداخته پیراهنش را گرفت و پیراهن یوسف در این کشمکش پاره گشته، ولی تسلیم زلیخا نشد.
در همین حال، همسر زلیخا را مقابل در دیدند، زلیخا خواست یوسف را گنهکار جلوه دهد، پیش دستی کرده و به شوهرش گفت: یوسف قصد داشت با من عمل ناروا انجام دهد. در ادامه گفت: آیا کیفر کسی که قصد خیانت به همسر تو داشته، چیزی جز زندان و عذاب دردناک است؟(۱۱)
یوسف در این مورد حقیقت مطلب را اظهار کرد. در آن حال شاهدی از اهل خانه نیز به نفع یوسف شهادت داد، البته در اینکه، آن شاهد که بود، بین مورخین و مفسرین اختلاف است و مرحوم علامه طباطبائی، این قول را تأیید می کند که شاهد کودکی در گهواره بود که به امر خدا به سخن آمد و گفت: که اگر پیراهن از جلو پاره شده، یوسف مجرم است و اگر از پشت سر پاره شده، او این قصد را نداشته.(۱۲)
عزیز مصر نیز صدق گفته یوسف را دریافت، و به همسرش زلیخا گفت: این تهمت و افتراء از مکر زنانه شماست، مکر و نیرنگ شما بزرگ است. شوهر زلیخا می خواست بر این کار زشت سرپوش بگذارد. لذا به یوسف گفت: آنچه برایت پیش آمده فراموش نما تا کسی از این جریان مطلع نشود. و به زلیخا نیز گفت: که ازگناه خود توبه و استغفار کن.
ماجرای عشق و دلباختگی زلیخا به غلام خود، به گوش زنان اشراف مصر رسید و بعضی از آنها صریحاً همسر عزیز را ملامت و سرزنش کردند.(۱۳)
سخنان و سرزنش های زنان مصر به گوش زلیخا رسید، وی نقشه ای کشید که آنان را دعوت کند تا یوسف را ببینند و دیگر او را در مورد دلدادگی یوسف سرزنش نکنند، روزی آنها را به کاخ دعوت کرد و برای آنها میوه آوردند، میوه ای که خوردن آن محتاج کارد باشد و بدست هر کدام از زنان کاردی داده شد، در آن حال با اشاره زلیخا، یوسف وارد مجلس زنانه شد، زنان مجلس تا چشمشان به یوسف افتاد. بی اختیار بجای میوه دستهای خود را بریدند.(۱۴)
زلیخا هر نقشه ای که برای راضی کردن یوسف بکار برد کاملاً بی نتیجه بود. و یوسف هم خود را در این ماجرا سخت گرفتار دید، و از شر زنان، مخصوصاً همسر عزیز، بخدا پناه برد. همسر عزیز که از یوسف ناامید شد، نزد شوهر خود لب به شکوه گشود و گفت: یوسف مرا در میان زنان بدنام کرد، اگر بخواهی حیثیت از دست رفته مرا برگردانی باید او را به زندان افکنی.
و عزیز تحت تأثیر سخنان همسرش قرار گرفت و یوسف را به زندان انداخت.(۱۵)
یوسف مدتهای طولانی در زندان بسر برد، تا اینکه به واسطه تعبیر کردن خوابی، که شاه دیده بود، بدستور وی از زندان آزاد شد، و به سِمَت خزانه داری و نظارت بر امور غلات منصوب شد.(۱۶) بدین وسیله برادران خود را پیدا کرد و به دیدار پدرش، پس از سالها فراق نائل گشت.(۱۷)
سرانجام وقتی که عزیز مصر از دنیا رفت، یوسف به جای او نشست. و زلیخا روز به روز به سیه روزی نزول کرد تا جائی که کارش به گدائی کردن از مردم کشیده شد. بعد از آن به امر خداوند یوسف با زلیخا ازدواج کرد، و با هم سی و هفت سال زندگی نموده صاحب اولاد شدند.(۱۸)

پاورقی:

۱. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، بنیاد فرهنگ ایران، ترجمه پاینده، ابوالقاسم، جلد اول، ص۲۴۸. و محلاتی، شیخ ذبیح الله، ریاحین الشریعه، جلد ۵، ص ۱۴۷، و سپهر، میرزا محمدتقی، ناسخ التواریخ، دارالعلم، قم، ۱۳۷۷، جلد ۲-۱، ص ۲۵۴.
۲. قرشی، سیدعلی اکبر، قاموس قرآن،جلد ۷، ص ۲۶۴.
۳. طبری، پیشین، جلد اول، ص۲۵۱. و ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، چاپ نهم، تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۸۲، ج ۱، ص ۳۳.
۴. رسولی محلاتی، سیدهاشم، تاریخ انبیاء، انتشارات علمیه اسلامیه، ص۲۵۵، و مهری، محمدجواد، قصه های قرآن، چاپ دوم، ۱۳۸۳، قم، مشرقین،ص۱۶۷.
۵. طبری، پیشین، جلد اول، صص ۲۶۰ و ۲۵۲، و علامه محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، دارُ الکتب الاسلامیه، جلد ۱۲، ص ۲۸۲، و قمی، شیخ عباس، سفینه البحار، جلد ۱، ص ۵۵۴.
۶. رسولی محلاتی، پیشین، ص ۲۴۳، و عمادزاده، حسین، تاریخ انبیاء، کتابخانه اسلام، چاپ ۲۶،‌ ۱۳۶۳، ص ۳۸۴.
۷. همان مأخذ، رسولی محلاتی، سیدهاشم، ص ۲۵۳. و علامه طباطبائی، المیزان، جامعه مدرسین، ۱۳۶۶، ج ۱۱، ص ۱۴۶. طبری، پیشین، جلد اول، ص ۲۵۱، و موسوی، سیدمحمدباقر، تاریخ انبیا، ص ۱۰۸، و عمادزاده، حسین، قصص انبیاء، چاپ ۲۶، کتابخانه اسلام، ۱۳۶۳، ص ۳۹۶.
۸. رسولی محلاتی، پیشین، ص ۲۵۵.
۹. همان مأخذ، رسولی محلاتی، سیدهاشم ،ص ۲۵۹ و موسوی، سیدمحمدباقر، تاریخ انبیاء، ص ۱۱۲.
۱۰. رسولی محلاتی، سیدهاشم، تاریخ انبیاء، انتشارات علمیه اسلامیه، ص ۲۵۹. و موسوی، سیدمحمدباقر، تاریخ انبیاء، ص ۱۱۲.
۱۱. همان مأخذ، رسولی محلاتی، سیدهاشم، ص ۲۶۳.
۱۲. علامه طباطبائی، المیزان، جامعه مدرسین، ۱۳۶۶، قم، ص ۲۲۴، و علامه مجلسی، بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه، جلد ۱۲، ص ۲۲۶، طبری، پیشین، جلد اول، ص ۲۵۴. و عمادزاده، پیشین، چاپ ۲۶، ۱۳۶۳، ص ۴۱۵.
۱۳. رسولی محلاتی، پیشین، ص ۲۶۴ و ۲۶۳. و سیدمحمد صحفی، قصه های قرآن، اهلبیت. قم، چاپ دوم، ۱۳۶۹، صص ۹۸-۹۶، و موسوی، سیدمحمدباقر، تاریخ انبیاء، صص ۱۱۵-۱۱۴.
۱۴. همان مأخذ، رسولی محلاتی، صص ۲۶۴ و ۲۶۵، و سیدمحمد صحفی، صص ۱۰۰ و ۹۹.
۱۵. همان مأخذ.
۱۶. طبری، پیشین، جلد اول، صص ۲۵۹ و ۲۵۸. و سیدمحمد صحفی، قصه های قرآن، قم، اهلبیت، چاپ دوم، ۱۳۶۹، صص ۱۰۴ و ۱۰۵.
۱۷. رسولی محلاتی، سیدهاشم، پیشین صص ۳۴۳ و ۳۴۴.
۱۸. مجلسی، محمدباقر بحارالانوار، دارالکتب الاسلامیه، جلد ۱۲، ص ۲۸۲. و قمی، شیخ عباس، سفینه البحار، جلد ۱، ص ۵۵۴. و طبری، پیشین، جلد اول، ص ۲۶۰، و سپهر، پیشین ۱۳۷۷، جلد ۲ و ۱، ص ۲۷۸.
منبع: نرم افزار پاسخ – مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات

ارسال یک پاسخ

توجه داشته باشید: آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نظر شما پس از تایید مدیر منتشر خواهد شد.