چگونه پنج ششم نژاد انسان ها رومی است؟
چگونه پنج ششم نژاد انسان ها رومی است یعنی به روم بن عیص بن ابراهیم خلیل ـ علیه السلام ـ می رسد؟
پاسخ:
مقدمه: صفات و مشخصاتی که برای تشخیص نژادها وجود دارد خیلی زیاد است. اساسی تر و مهم تر از همه صفات رنگ پوست است و روی همین پایه قدیمی ترین تقسیم بندی ها ارائه شده و مصری های قدیم نیز به آن اشاره کرده اند.
رنگ بدن مربوط به وجود دانه هایی است به نام دانه های رنگین که رنگ آنها قهوه ای زرد رنگ بوده و در طبقات عمیق پوست بدن وجود دارد و تعداد آنها متغیّر است اگر تعداد دانه ها زیاد باشد. پوست تیره شده و رنگ بدن قهوه ای یا سیاه خواهد بود مثل سیاهان و اگر دانه ها کم باشد قرمزی خونی که زیر پوست در جریان است با رنگ دانه ها مخلوط شده رنگ بدن زرد قهوه ای یا زرد روشن خواهد بود مثل بیشتر مردم قاره آسیا. اگر این دانه ها اساسا وجود نداشته یا فوق العاده کم باشد پوست بدن رنگ سفید مایل به قرمز خواهد داشت مثل مردمان اروپای شمالی.
البته سرخ پوستان هم رنگ بدنشان در حقیقت زرد قهوه ای است».(۱)
در تورات انسان ها را به سه دسته تقسیم کرده اند، فرزندان سام، فرزندان حام، فرزندان یافث که اغلب این طبقه بندی مربوط به اشخاص یهودی است که اختلاف فیزیکی بین آنها خیلی جزئی می باشد».(۲)
روم فرزند عیص از نوادگان حضرت ابراهیم خلیل بوده که نسب شان به سام بن نوح می رسد یکی از علت های نامگذاری شهر روم به روم این بوده که اسم جدّ آنها روم بن سما حلین بن هربان بن عقلا بن العیص بن اسحاق بن ابراهیم الخلیل ـ علیه السلام ـ است یعنی چون اسم جدّ شان روم فرزند عیص بوده که عیص سی فرزند داشت یکی از آنها روم بوده است که نژاد آن ها زرد پوست می باشد.
و به خاطر رنگ بدنشان بنوالاصفر یعنی فرزندان زرد، نام گرفتند.(۳)
در تاریخ نامه طبری آمده است:
اسحاق پس از اسماعیل صد و سی سال زندگی کرد و خدای عزوجل او را به پیغمبری مبعوث نمود و به سوی شام فرستاد. اسحاق با زنی به نام رفقا ازدواج کرد و از او دارای دو فرزند ـ که دو قلو هم بودند، به نام عیص و یعقوب گردید… پس عیص و یعقوب بزرگ شدند. روزی اسحاق به فرزندش عیص گفت: دوست دارم گوشت صید بخورم، یک بزغاله کوهی صید کن و بریان کن و نزد من بیاور تا بخورم و دعا کنم تا خدا تو را به پیغمبری مبعوث نماید. عیص تیروکمان برداشت و برای صید از خانه بیرون رفت، مادرش به سرعت نزد فرزند دیگرش یعقوب آمد و گفت یک بزغاله بریان کن و نزد پدر ببر تا آن دعا را در حق تو بکند. یعقوب یک بزغاله چاق بریان کرد و پیش پدر آورد، اسحاق چون نابینا بود پسر را ندید فرمود کیست؟ یعقوب چیزی نگفت، مادرش گفت: این پسرتوست آنچه خواستی بریان کرد و آورد. وقتی اسحاق گوشت را تناول کرد لذت برد. مادر گفت: اکنون این پسر را دعا کن اسحاق دعا کرد «یا ربّ این پسر که برای من غذا آورده پیغمبری عطا کن» در همین هنگام عیص وارد شد و صید بریان را نزد پدر گذاشت و گفت: آنچه خواستی آوردم، اسحاق متوجه شد که مادر زرنگی به خرج داده، به عیص گفت: ای پسر برادرت یعقوب آن دعا را از تو برد. عیص خشمگین شد و گفت یعقوب را می کشم، اسحاق گفت: ای پسر ! من دعای نیکویی در حق تو می کنم، دعا کرد و گفت:
یا ربّ نسل عیص را بیشتر از نسل همه کس کن، به برکت دعای پدر، عیص دارای نسل زیاد گردید و همه زمین کنعان و لب دریا از فرزندان عیص پر شد و همه زمین اسکندریه و مغرب را فرا گرفت.
که یکی از فرزندان عیص، روم بود و او به سرزمینی رفت و آنجا سکونت کرد که امروز به سرزمین روم معروف است و فرزندان زیادی از او متولد گردید… آن سرزمین دو قسمت است، یک قسمت برای مردم زرد پوست بود. و به همین دلیل رومیان را زرد پوست (بنی الاصفر) می خوانند».(۴)
گرچه در این واقعه هیچ کدام از اشخاص ـ نه یعقوب، نه عیص و نه مادر آنها ـ دروغی به زبان جاری نکردند و از این حیث اشکالی به داستان وارد نیست ولی این داستان در هیچ روایت معتبری ذکر نشده، به نظر می رسد داستان از دانشمندان یهود و تورات کنونی به دست مورخان اسلامی رسیده و در آثار آنها نقل شده.
بر فرض که حکایت فوق اشکال نداشته باشد علت ازدیاد نسل روم فرزند عیص را در الکامل به گونه دیگری نقل کرده است.
«ثعلبی در کتاب العرائس می نویسد: «بعضی دانشمندان گفته اند: ذوالکفل، بشر بن ایوب صابر ـ علیه السلام ـ بوده است که خداوند او را بعد از پدرش در روم به پیامبری برگزید و مردم به او ایمان آوردند، تا وقتی که خدای تعالی به آنها فرمان جهاد داد. پس آنها امتناع کرده و گفتند: ای بشر ما زندگی را دوست داریم و از مرگ بیزاریم، بنابراین در مورد جهاد از خدا و رسولش نافرمانی می کنیم، اگر تو از خدا بخواهی که عمر ما را طولانی کند و ما تا وقتی که خودمان نخواهیم نمیریم در راه خدا با دشمنان او جهاد می کنیم بشر به آنها گفت: کار بزرگی را از من درخواست کردید.
سپس برخاست و نماز و دعا به جا آورد و گفت: خدایا به من فرمان دادی که با دشمنانت جهاد کنم و تو می دانی که من فقط اختیار خودم را دارم، ولی قوم من درخواستی کرده اند تو به آن داناتری، پس مرا به واسطه جسارتی که آنها می کنند مؤاخذه نفرما . خدای تعالی به او وحی کرد. من گفتار قومت را شنیدم و آنچه را خواسته اند به آنها می دهم. سپس فقط با خواست خودشان از دنیا می روند و تو از جانب ایشان کفیل من باش. بشر هم رسالت پروردگار را به مردم ابلاغ کرد و از آن پس ذوالکفل نامیده شد. سپس آن قوم تولید مثل کردند و جمعیت آنها زیاد شد، تا آنجا که سرزمین آنها گنجایش آنها را نداشت و زندگی بر آنها سخت گردید. آن وقت از بشر درخواست کردند که خداوند اجل (مرگ) آنها را عهده دار شود وگرنه هیچ کس به خواست خود تقاضای مرگ نمی کند! آن گاه خدای تعالی به بشر وحی کرد: آیا قومت نمی دانستند که اراده و اختیار من برای آنها بهتر از میل و اراده خودشان است؟ سپس آنها به عمر طبیعی و به اجل تعیین شده خود از دنیا رفتند.
در ادامه می گوید: به همین دلیل جمعیت روم بسیار زیاد است تا آنجا که گفته اند: پنج ششم از جمعیت دنیا در روم است و علت نامگذاری سرزمین آنها این است که نام جدّ بزرگ ایشان روم بن عیص بن ابراهیم بوده است».(۵)
در تاریخ یعقوبی نیز آمده است: «پس از یونانیان پادشاهی به رومیان رسید که فرزندان روم بن سماحیربن هوبا بن علقا بن عیص بن اسحاق بن ابراهیم بودند رومیان بر یونان غالب شدند و با زبان آنها تکلم کردند».(۶)
نتیجه: به طور کلی اکثر انسان های زرد پوست و سفید پوست از نسل روم بودند که از نوادگان حضرت ابراهیم می باشند به دلیل اینکه روم همسری از نژاد سفید پوستان که دختر پادشاهان حبشه بود برگزید و فرزندان آنها از دو نژاد زیاد گردیدند.(۷)
امروز نیز رنگ نژاد اروپایی و رنگ موهایشان با آسیا و آفریقا متفاوت است. اگر چه آسیا نیز از نظر رنگ پوست و مو یکدست نیست، چنان که اروپا و آفریقا نیز این گونه نیست و اختلاط نژادی به اندازه ای پیچیده است که نمی توان دیدگاه های سابق را در این باره قطعی دانست، بلکه آنها به عنوان فرضیه های اثبات نشده هستند.
پاورقی:
۱. هانری والوا، نژادهای انسانی، ترجمه دکتر تاج بخش، احمد، موسسه مطبوعاتی علی اکبر علمی بی جا، بی تا، کتابخانه مسجد اعظم، ج۴۱ و ۳۹۶، ص۹.
۲. همان، ص۱۵.
۳. مسعودی، مروج الذهب، قم، دارالهجره، چاپ دوم، ۱۴۰۹ق، ج۱، ص۳۴۱.
۴. ابوعلی بلعمی، تاریخ نامه طبری، تهران، انتشارات البرز، چاپ سوم، ۱۳۷۳ش، ج۱، ص۱۹۳.
۵. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارالصادر، ۱۳۸۵ش، ج۱، ص۱۲۷.
۶. احمد بن ابن یعقوب، تاریخ یعقوبی، بیروت، دارالصادر، بی تا، ج۱، ص۱۴۶.
۷. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تهران، انتشارات مرتضوی، چاپ سوم، ۱۳۷۵ش، ج۳، ص۳۶۸.
منبع: نرم افزار پاسخ – مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات