علت وقوع جنگ موته چه بود؟

0 191

در اوایل سال هشتم هجری که امنیت نسبی در بیشتر نقاط سرزمین حجاز حاکم شده بود، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به فکر تبلیغ اسلام در نواحی مرزی شام افتاد و بر همین اساس، حارث عمیر ازدی را با نامه‌ای به سوی فرمانروای شام فرستاد ولی شرحبیل که فرماندار سرزمین‌های مرزی بود، حارث را در دهکده موته دستگیر و شهید کرد؛ همزمان با این حادثه، گروه ۱۵ نفره‌ای که از سوی پیامبر برای تبلیغ به سرزمین ذات الطلوع رفته بودند نیز مورد تهاجم قرار گرفتند و جز یک نفر که مجروح شد و به مدینه برگشت، همگی آنها به شهادت رسیدند.
به ‌دنبال این حوادث، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمان جهاد صادر کرد و سه هزار نیروی مسلح جهت شرکت در جنگ، اعلام آمادگی کردند.
سه هزار مرد جنگی آماده حرکت به موته شدند و پیغمبر اسلام پرچم جنگ را بسته و سرکردگی آنها را چنان که در روایات شیعه آمده است به جعفر بن ابی طالب واگذار کرد و فرمود اگر برای جعفر اتفاقی افتاد، زید بن حارثه امیر لشکر باشد و اگر او هم کشته شد عبدالله بن رواحه و طبق روایات اهل سنت فرماندهی لشکر را به «زید بن حارثه» واگذار کرد و فرمود: اگر زید کشته شد فرماندهی لشکر با جعفر بن ابی طالب باشد و اگر او نیز کشته شد عبدالله بن رواحه فرمانده سپاه باشد!
در برخی از تواریخ آمده که به دنبال آن فرمود: اگر او نیز کشته شد مسلمانان با نظر خویش فرماندهی از میان خود انتخاب کنند.
مردی از یهود به نام نعمان که این ماجرا را شنید گفت: ای ابالقاسم اگر تو براستی پیغمبر خدا باشی اینان را که نام بردی همگی کشته خواهند شد، زیرا انبیاء بنی اسرائیل هرگاه لشکری را به جایی می فرستادند و این گونه فرمانده جنگ تعیین می کردند اگر صد نفر را نیز به دنبال یکدیگر نام می بردند همگی در آن جنگ کشته می شدند و به دنبال آن پیش زید بن حارثه رفت و بدو گفت: با پیغمبر و خاندانت وداع کن که اگر او براستی پیغمبر باشد تو دیگر زنده بر نخواهی گشت و زید بن حارثه گفت: به راستی گواهی می دهم که او پیغمبر صادق و فرستاده خداست.
خطبه پیامبر در هنگام حرکت سپاه
چون خواستند از مدینه حرکت کنند پیغمبر برای آن ها خطبه ای ایراد فرمود که بااختلاف نقل شده و ما متن یکی از آن ها را در این جا انتخاب می کنیم: «اغزوا بسم الله فقاتلوا عدو الله و عدوکم بالشام ستجدون فیها رجالا فی الصوامع معتزلین الناس فلا تعرضوا لهم، و ستجدون آخرین للشیطان فی رؤسهم مفاحص فاقلعوها بالسیوف، لا تقتلن امرأه و لا صغیرا ضرعا و لا کبیرا فانیا و لا تقطعن نخلا و لا شجرا و لا تهدمن بناءا».
به نام خدا به جنگ بروید و با دشمنان خدا و دشمنان اسلام کار زار کنید، و البته مردانی را در دیرها خواهید یافت که از مردم کناره گرفته(و به عبادت مشغول) اند مبادا متعرض آن ها شوید، ولی مردان دیگری را خواهید یافت که شیطان در مشاعر و دماغ آنان جای گرفته آن سرها را با شمشیر برکنید! مبادا زنی یا کودک شیرخواری را به قتل رسانید و نه پیر فرتوتی را بکشید، و نه نخل خرما یا درختی را قطع کنید، و مبادا خانه ای را ویران سازید!
و در حدیث است که چون مردم خواستند با عبدالله بن رواحه ـ یکی از سرکردگان لشکر ـ خداحافظی کنند او را دیدند که گریه می کند و چون سبب گریه اش را پرسیدند گفت: به خدا من علاقه ای به دنیا ندارم و گریه من برای آن است که از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم که این آیه را درباره دوزخ می خواند که خدای تعالی فرمود:
«و ان منکم الا واردها کان علی ربک حتما مقضیا»[مریم ۷۱): هیچ یک از شما نیست جز آن که وارد دوزخ می شود و این حکم پروردگار تو است! و با این ترتیب من نمی دانم پس از ورود به دوزخ چگونه از آن بیرون خواهم آمد.
حرکت لشکریان به سوی شام و برخورد با رومیان
باری لشکر مجهز اسلام به سوی شام حرکت کرد و سربازان اسلام با شور و ایمان عجیبی بیابان خشک و سوزان عربستان را به سوی سرزمین حاصل خیز و خوش آب و هوای شام پشت سر می گذارد و در این سفر مسیری طولانی تر از تمام سفرهای جنگی را باید طی کنند و بیش از صد و پنجاه فرسخ راه بروند و خالد بن ولید نیز که تازه مسلمان شده بود در این سفر به طور داوطلب همراه لشکر اسلام برفت.
مسلمانان تا «معان» ـ که اکنون در جنوب کشور اردن قرار دارد ـ پیش رفتند و در آن جا توقف کردند، در آن هنگام خبر به آن ها رسید که هرقل، امپراتور روم، با صد هزار سپاه برای جنگ با مسلمانان به سرزمین «مآب» آمده و صد هزار سپاه دیگر نیز از اعراب «لخم»، «جذام»، «قین» و «بهراء» که در آن حدود سکونت داشتند به کمک وی آمده و جمعا با دویست هزار لشکر آماده جنگ با مسلمانان شده اند.
این خبر که به مسلمانان رسید به مشورت پرداختند که چه بکنند؟ آیا بازگردند یا به پیغمبر اسلام جریان را بنویسند و از آن حضرت کسب تکلیف کنند و یا با همان سپاه اندک با لشکر روم بجنگند؟
در این جا نیز نیروی ایمان و شوق شهادت کار خود را کرد و عبدالله بن رواحه که هم مردی شجاع و دلاور بود و هم شاعری فصیح و زبان آور بود به پا خاسته و سپاه اسلام را مخاطب قرار داده گفت:
ای مردم به خدا سوگند این که اکنون آن را خوش ندارید، همان است که به شوق آن بیرون آمده اید و این همان شهادتی است که طالب آن هستید! ما که با دشمن به عدد زیاد و کثرت سپاه نمی جنگیم، ما با نیروی این آیینی جنگ می کنیم که خدا ما را بدان گرامی داشته، برخیزید و به راه افتید که یکی از دو سرانجام نیک در جلوی ماست: یا فتح و پیروزی، یا شهادت. . . !
این سخنان پرشور که از دلی سرشار از ایمان بر می خاست در دل دیگران نیز اثر کرد و همگی گفتند: به خدا عبدالله راست می گوید و به دنبال آن همگی برخاسته و به راه افتادند و در «بلقاء» به سپاه روم برخوردند و راه خود را به جانب قریه «مؤته» که در آن نزدیک بود و از نظر موضع گیری جنگی مناسب تر بود کج کردند.
رویارویی سپاه اسلام با رومیان
همان گونه که گفته شد: بنا بر نقل محدثین شیعه نخست جعفر بن ابی طالب پرچم جنگ را به دست گرفته و به عنوان فرمانده نخست به میدان آمد ولی به گفته مورخین اهل سنت: نخست زید بن حارثه پرچم اسلام را در میان لشکر به اهتزاز در آورد و سپس چون صاعقه ای خود را به قلب سپاهیان روم زد و به دنبال او مجاهدان دیگر اسلام هر یک چون شهابی در سپاه بی کران سپاه روم فرو رفتند.
منظره با شکوهی بود: سه هزار نفر مجاهد از جان گذشته برای مرگ پرافتخار و رسیدن به شهادت خود را به قلب دویست هزار سپاه مجهز و جنگ آزموده زده بود و از انبوه نیزه ها و شمشیرها و رگبار تیره ایی که به سویشان می آمد هراس نداشتند و دست از جان شسته هر یک خود را به یکی از صفوف منظم دشمن می زد و هم چون شهابی سوزان تا جایی که می توانست پیش می رفت.
راستی برای سپاه روم این شهامت و فداکاری باور نکردنی بود ولی از نزدیک می دیدند چگونه سربازان با ایمان اسلام در راه پیشرفت آیین و هدف مقدس خود تلاش می کنند و مختصر خونی را که در کالبد خود دارند در این راه نثار می نمایند!
در این گیر و دار زید بن حارثه در میان حلقه نیزه های دشمن از پای در آمد و به گفته اینان به دنبال او جعفر بن ابی طالب به سرعت خود را به پرچم جنگ رسانده آن را به دست گرفت و به دشمن حمله کرد و هم چنان جنگید تا وقتی که دید در میان حلقه محاصره دشمن قرار گرفته از اسب سرخ رنگ خود پیاده شد و برای آن که آن اسب به دست دشمن نیفتد آن را پی کرد و سپس پیاده به جنگ پرداخت.
دشمن که می کوشید هر چه زودتر پرچم جنگ را فرود آورد با شمشیر دست راست جعفر را قطع کرد ولی جعفر با مهارت خاصی پرچم را به دست چپ گرفت ولی دست چپش را هم از بدن جدا کردند و او پرچم را به سینه گرفت و با دو بازوی خود نگاه داشت تا وقتی که شمشیر دشمن، او را به زمین افکند و به درجه شهادت نایل آمد و سن آن مجاهد بزرگ و نامی را در آن روز برخی سی و سه سال نوشته اند و برخی دیگر مانند ابن عبدالبر در استیعاب گفته است: در آن روز چهل و یک سال داشت و این قول صحیح تر به نظر می رسد، زیرا با توجه به این که طبق روایات جعفر بن ابی طالب ده سال از علی علیه السلام بزرگتر بوده در سال هفتم حدود چهل سال از عمر وی گذشته است.
از عبدالله بن عمر نقل شده که گوید: من در آن جنگ مأمور رساندن آب به زخمی ها بودم و چون جعفر به زمین افتاد خود را به وی رسانیده و آب به او عرضه کردم، جعفر گفت: من نذر کرده ام روزه باشم آب را بگذار تا شام اگر زنده ماندم بدان افطار می کنم من آب را در سپری ریختم و نزد او گذاردم ولی قبل از غروب جعفر از دنیا رفت.
و همچنین از او نقل شده که گفته است: در بدن جعفر بن ابی طالب پس از شهادت اثر هفتاد زخم شمشیر و نیزه و تیر یافتند. در نقل دیگری است که گفته اند: بیش از نود جراحت در بدن او بود و همگی آن ها در جلوی بدن بود و در پشت سر اثری از زخم دیده نشد.
نگارنده گوید: در روایات زیادی از رسول خدا صلی الله علیه و آله نقل شده که فرمود: خداوند به جای دو دست جعفر که در جنگ مؤته جدا شد دو بال در بهشت به او عنایت می کند که با فرشتگان پرواز می کند و از این رو به «جعفر طیار» موسوم گردید. و پس از شهادت این دو فرمانده دلاور و رشید عبدالله بن رواحه پیش رفت و پرچم را به دست گرفت و پس از لختی تأمل که کرد این رجز را خواند:

یا نفس الا تقتلی تموتی

هذا حمام الموت قد صلیت

و ما تمنیت فقد اعطیت

ان تفعلی فعلهما هدیت
ای نفس اگر کشته نشوی سرانجام خواهی مرد، این سرنوشت مرگ است که پیش آمده! و آن چه آرزوی آن را داشتی ـ یعنی شهادت ـ اکنون به تو داده اند و اگر کاری که آن دو(شهید) انجام دادند انجام دهی به هدایت و رستگاری رسیده ای.
در این وقت از اسب خود پیاده شد و پسر عموی او استخوانی را که مختصر گوشتی در آن بود به او داده گفت: بخور تا رمقی پیدا کنی، عبدالله آن را به دست گرفته و دندان زد، ناگاه صدای شکستن شمشیری به گوشش خورد، بی تابانه بر خود فریاد زد: تو زنده ای؟ استخوان را انداخت و سپس شمشیر کشیده چون شعله ای جواله خود را به دشمن زد و پس از شهامت بی نظیری به شهادت رسید.
پس از شهادت عبدالله مسلمانان خالد بن ولید را ـ که تازه مسلمان شده بود. به فرماندهی خود انتخاب کردند و او نیز آن روز را تا شب به زد و خوردهای محتاطانه سپری کرد و چون شب شد عده ای از سپاهیان را به عقب لشکر فرستاد و چون صبح شد آن را با هیاهو به نزد لشکریان آمدند به طوری که دشمن خیال کرد نیروی امدادی از مدینه رسیده از این رو دست به حمله نزدند.
و لشکر اسلام نیز حمله را متوقف کرد و عملا جنگ متارکه شد و برای سپاه روم با آن شهامتی که روز قبل از جنگ جویان اسلام دیده بودند همین پیروزی به شمار می رفت که لشکر اسلام حمله نکند و از این رو هر دو لشکر به سوی دیار خود بازگشتند.
ابن هشام و دیگران با مختصر اختلافی نوشته اند: در آن روزی که مسلمانان در مؤته جنگ می کردند رسول خدا صلی الله علیه و آله بر فراز منبر بود و ناگهان شروع کرد به خبر دادن از میدان جنگ و فرمود: اکنون برادران مسلمان شما با دشمنان مشغول جنگ شدند. سپس شروع کرد به خبر دادن از جنگ و گریز مسلمانان ـ مانند کسی که خود در میدان جنگ حضور دارد ـ تا آن که فرمود: زید بن حارثه پرچم را به دست گرفت و هم چنان جنگید تا کشته شد، و پس از او جعفر پرچم را به دست گرفت و او نیز جنگ کرد تا به شهادت رسید. [۱]
در این جا رسول خدا کمی درنگ کرد ـ به طوری که انصار مدینه رنگ شان تغییر نمود ـ و خیال کردند از عبدالله بن رواحه که از آن ها بود ـ عملی سر زده که موجب سرافکندگی آنان شده، ناگاه پیغمبر صلی الله علیه و آله ادامه داد و فرمود: عبدالله بن رواحه پرچم را به دست گرفت و جنگید تا کشته شد!
و از اسماء بنت عمیس ـ همسر جعفر ـ نقل کرده اند که گفت: در آن روزی که جعفر در «مؤته» شهید شد من در خانه نان تهیه کرده بودم و بچه های خود را شستشو دادم که ناگاه پیغمبر را دیدم به خانه ما آمد و فرمود: پسرانم کجا هستند؟ من آن ها را به نزد آن حضرت بردم. پیغمبر نشست و آن بچه ها را در بغل گرفت و دست به سرشان کشید.
اسماء گوید: عرض کردم، یا رسول الله گویا دست یتیم نوازی به سر ایشان می کشی در این وقت اشک از دیدگان آن حضرت جاری شد و فرمود: آری جعفر به شهادت رسید!
با شنیدن این گفتار رسول خدا صلی الله علیه و آله صدای من به گریه بلند شد و زنان دیگر نیز اطرافم را گرفته و شروع به گریه کردند، رسول خدا صلی الله علیه و آله برخاسته به خانه رفت و به حضرت فاطمه سلام الله علیها دستور داد غذایی برای خاندان جعفر تهیه کنید و برای آن ها ببرید و به زنان خود دستور داد به خانه جعفر بروند و در مراسم عزاداری با آن ها شرکت جویند.
در برخی از روایات آمده که این کار را سه روز تکرار کرد و از این رو سنت بر این جاری شد که پس از آن حضرت نیز این برنامه را برای افراد مسلمانی که عزادار می شوند انجام دهند و تا سه روز غذای گرم تهیه کرده برای ایشان بفرستند.
مراجعت سپاه به مدینه
پس از شهادت سه فرمانده‌ای که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله تعیین نموده بود، سرگردانی سپاه اسلام شروع شد؛ اما بالاخره با ترفندی که «ثابت بن اقرم» و «خالد بن ولید» اجرا کردند، مسلمانان پس از یک روز مقاومت و پایداری سخت در برابر سپاه عظیم روم، با سلامت کامل به مدینه بازگشتند.
چنان که گفته شد: خالد بن ولید سپاه اسلام را برداشته به مدینه آمد و چون خبر آمدن آن ها به شهر رسید مردم برای دیدار آن ها از مدینه بیرون آمدند و پیغمبر اسلام نیز بر چهار پایی سوار شد و با مسلمانان دیگر به استقبال شان رفت، اما وقتی مردم آن ها را دیدند خاک بر روی آن ها ریخته و ملامت شان می کردند که چرا در برابر دشمن استقامت نکردید و از میدان جنگ فرار کردید؟ پیغمبر اسلام جلوی مردم را از این کار گرفت و گفت: نه! این ها فراری نیستند بلکه به خواست خدا(از این پس) حمله افکن ها خواهند بود!
مسلمانان به خانه های خود رفتند ولی بیشتر آن ها با چهره های گرفته و خشمگین و زبان های سرزنش آمیز خاندان خود رو به رو می شدند تا جایی که برخی حاضر نبودند در را به روی بازگشت گان از جنگ باز کنند و به آن ها می گفتند: چرا با برادران مسلمان خود پایداری نکردید تا کشته شوید؟
کار به جایی رسید که بسیاری از سرشناسان و بزرگان شهر از ترس ملامت مردم جرئت نمی کردند از خانه ها بیرون آیند و حتی برای نماز به مسجد نمی آمدند تا آن که پیغمبر اسلام به دنبال آنان فرستاد و یک یک را از خانه بیرون آورد و جلوی سرزنش مردم را گرفت و آن ها آرام کرد.
و مطابق نقل ابن هشام در این جنگ دوازده نفر از مسلمانان ـ از مهاجر و انصار ـ به شهادت رسیدند به نام های: جعفر بن ابی طالب، زید بن حارثه، عبدالله بن رواحه، مسعود بن اسود، وهب بن سعد، عباد بن قیس، حارث بن نعمان، سراقه بن عمرو، ابو کلیب و جابر پسران عمرو بن زید، عمرو و عامر پسران سعد بن حارث.
پانویس
البته این نقل روی همان عقیده اهل سنت و سیره نویسان آنهاست که گفته اند: امیر اول لشکر زید بن حارثه بوده است.
منابع
رسولی محلاتی، زندگانی حضرت محمد صلی الله علیه و آله، ص۵۳۰.
دایره المعارف ظهور، بازیابی: ۲۰ فروردین ۱۳۹۳.
دانشنامه رشد، بازیابی: ۲۰ فروردین ۱۳۹۳.
سایت دانشنامه اسلامی تحت عنوان جنگ موته http: //wiki. ahlolbait. com
منبع: نرم افزار پیامبرمهربانی – مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی

ارسال یک پاسخ

توجه داشته باشید: آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نظر شما پس از تایید مدیر منتشر خواهد شد.