انسان چه نیازى به پیامبران دارد و چه ضرورتى موجب بعثت انبیا شده است؟

0 30

میتوان با دو دیدگاه، ضرورت نبوت را اثبات کرد: دیدگاه اول: با سه مقدمه مى‏توان ضرورت نبوت را اثبات کرد: ۱. انسان براى این آفریده شده که با عبادت و اطاعت خداى متعال، شایستگى دریافت رحمت ‏هایى را پیدا کند که ویژه انسان‏هاى کامل است. اما از آنجا که این کمال و سعادتِ والا، جز از راه انجام دادن افعال اختیارى، حاصل نمى‏شود، مسیر زندگى بشر دو راهه و دو سویه قرار داده شده است، تا زمینه گزینش براى وى فراهم شود. ۲. اختیار و انتخاب آگاهانه، علاوه بر قدرت بر انجام کار و فراهم شدن زمینه‏ هاى بیرونى، براى کارهاى گوناگون و وجود میل و کشش درونى به سوى آنها، نیاز به شناخت صحیح نسبت به کارهاى خوب و بد و راه‏هاى شایسته و ناشایست دارد؛ انسان در صورتى مى‏تواند راه تکامل خویش را آزادانه و آگاهانه انتخاب کند که هدف و راه رسیدن به آن را بشناسد و از فراز و نشیب‏ها و پیچ و خم‏ها و لغزشگاه‏هاى آن، آگاه باشد. پس مقتضاى حکمت الهى، این است که ابزار و وسایل لازم براى تحصیل چنین‏ شناخت‏هایى را در اختیار بشر قرار دهد؛ وگرنه همانند کسى خواهد بود که میهمانى را مهمانسرایش دعوت کند؛ ولى محل آن و راه رسیدن به آنجا را به او نشان ندهد. بدیهى است چنین رفتارى خلاف حکمت و موجب نقض غرض است. ۳. شناخت‏هاى عادى و متعارف انسان‏ها که از همکارى حس و عقل به دست مى‏آید- هر چند نقش مهمى در تأمین نیازمندى‏هاى زندگى ایفا مى‏کند- براى بازشناختن راه کمال و سعادت حقیقى، در همه ابعاد فردى، اجتماعى، مادى، معنوى، دنیوى و اخروى کافى نیست؛ زیرا این همه صفات ناپسند و کارهاى نارواى موجود در جامعه انسانى، همه از کسانى است که عقل و قوه تمیز دارند؛ جز اینکه در اثر خودخواهى، سودپرستى و هوسرانى، عقلِ آنان مغلوب عواطف و تابع هوا و هوس گردیده است؛ در نتیجه دچار گمراهى شده‏اند. علاوه بر آنکه براى شناخت راه صحیح زندگى، در همه ابعاد و جوانب، آن باید آغاز و انجام وجود انسان و پیوندهایى که با موجودات دیگر دارد و روابطى که مى‏تواند با هم‏نوعان و سایر آفریدگان برقرار کند و تأثیراتى که انواع روابط گوناگون، مى‏تواند در سعادت یا شقاوت او داشته باشد، معلوم گردد. همچنین باید کسر و انکسار بین سودها و زیان‏ها و مصالح و مفاسدِ مختلف شناخته شود و مورد ارزیابى قرار گیرد، تا وظایف میلیاردها انسانى که داراى ویژگى‏هاى بدنى و روانى متفاوت هستند و در شرایط مختلف طبیعى و اجتماعى زندگى مى‏کنند، مشخص شود. البته احاطه بر همه این امور، براساس تجربه و تاریخ بشر، نه تنها براى یک یا چند فرد میسر نیست؛ بلکه براى بسیارى از گروه‏هاى متخصص در رشته‏هاى علوم مربوط به انسان هم مقدور نیست. با توجه به این سه مقدمه، به این نتیجه مى‏رسیم که مقتضاى حکمت الهى این است که راه دیگرى، وراى حس و عقل براى شناختن مسیر تکامل همه جانبه، در اختیار بشر قرار دهد؛ تا انسان‏ها بتوانند مستقیماً یا با وساطت فرد یا افراد دیگرى، از آن بهره‏مند شوند؛ و آن همان راه «وحى» است که در اختیار انبیا علیهم السلام قرار داده شده است و ایشان به طور مستقیم و دیگران به وسیله ایشان، از آن بهره‏مند مى‏شوند و آنچه را براى رسیدن به سعادت و کمال نهایى لازم است، فرا مى‏گیرند. «۱» دیدگاه دوم: با توجه به چند مقدمه، ضرورت نبوت اثبات مى‏شود: ۱. با توجه به روند تغییر و تحول موجودات گوناگون، دانسته مى‏شود که دستگاه آفرینش با تربیت تکوینى خود، هر نوعى از موجودات را به سوى کمال مناسب آن سوق مى‏دهد (دانه گندم به سوى سنبل شدن، هسته میوه به سوى درختى سرسبز و پر از میوه گشتن، نطفه به سوى یک حیوان یا انسان شدن و …). اگر چه در میان این انواع، افرادى در مسیر تکوینى خود گرفتار یک سلسله آفات و صدمات شده و از راه بازمانده‏اند؛ ولى در عین حال، دستگاه آفرینش، هرگز از پیشه‏اش دست نکشیده، به کار خود ادامه مى‏دهد و کاروان هستى را پیوسته به سوى مقاصد ویژه خود هدایت مى‏کند؛ و چون انسان یکى از این انواع است، ناچار از طریق آفرینش، به سوى مقصد کمالى خود هدایت مى‏شود. ۲. انسان، موجودى است که در همه شئون زندگى خود، مدنى و اجتماعى است؛ اما آفرینش نوع انسان، به گونه‏اى است که هر چیز را براى خود مى‏خواهد. از این رو آدمى از نیروى طبیعت و از همه فواید وجودى موجودات و عناصر دیگر، به نفع خود استفاده مى‏کند. به بیان دیگر، انسان موجودى استخدام‏طلب بوده، اجتماع را براى تکمیل استخدام و به خدمت گرفتن دیگران براى خود انتخاب کرده است. اما وقتى انسان براى استخدام و استفاده از دیگران، با آنان مواجه مى‏شود، متوجه مى‏گردد که آنان نیز مانند وى بوده و همان طور که او مى‏خواهد، از نتیجه فعالیت دیگران بهره‏مند شود؛ آنها نیز مى‏خواهند از فعالیت او استفاده کنند. این حقیقت، آدمى را وادار مى‏سازد که به تعاون و همکارى با دیگران تن در دهد؛ چرا که مى‏بیند به تنهایى و در نتیجه کار و کوشش خود، بدون استفاده از مساعى دیگران، نمى‏تواند لوازم زندگى خود را تأمین کند و از جهت دیگر، نمى‏تواند کار و کوشش دیگران را بلاعوض و به رایگان تملک کند؛ زیرا دیگران نیز مانند او انسان بوده، چیزى را که وى از دیگران مى‏خواهد، آنان نیز از وى مى‏خواهند. در اثر این احتیاج و ضرورت، افراد انسان گرد هم آمده، از یارى همدیگر استفاده مى‏کنند در حقیقت کار و کوشش آنان روى هم ریخته مى‏شود؛ سپس هر کس به اندازه موقعیت و فعالیت اجتماعى خود، از آن بهره مى‏برد. ۳. از آنجایى که انسان به ناچار، به زندگى اجتماع تعاونى تن داده است (وگرنه به حسب طبع اولى، منافع زندگى خود را مى‏خواهد و بس)؛ پیوسته از ته دل در فکر پاره کردن این بند است. از این جهت، هر وقت نیرویى پیدا کند و قدرتى در خود بیابد، از پایمال کردن حقوق دیگران مضایقه نخواهد داشت؛ چنان که تاریخ گواه صادقى بر این مدعا است. از همین‏جا است که انسان حس مى‏کند بدون قانونى حکم‏فرما- که حقوق افراد را تأمین کند- زندگى او و بقاى جامعه و حیات نوع، امکان‏پذیر نیست. از همین پیوسته قوانینى در جامعه‏هاى انسانى، دایر بوده است.

۴. اما قوانین بشرى، نمى‏توانند اختلاف‏ها را به طور اساسى و ریشه‏اى و حقیقى حل کنند؛ زیرا چگونه ممکن است شعور غریزى انسان- که خود منشأ بروز اختلاف و فساد، سودخواهى و منفعت‏طلبى خویش است- منشأ رفع اختلاف و عامل از میان بردن فساد و بهره‏کشى از دیگران شود؟! ما در صحنه آفرینش، عاملى نداریم که به اثرى دعوت کند و به نابود کردن اثر خود نیز دعوت نماید! علاوه بر آنکه قوانین بشرى بر افعال و اعمال اجتماعى مردم نظارت دارند؛ نه بر شعور درونى و احساسات نهانى آنها؛ در حالى که اختلاف از شعور درونى، خودخواهى و احساسات نهانى سرچشمه مى‏گیرد. از این بیان، روشن مى‏شود که طریق رفع این اختلاف، تنها اصلاح احساسات درونى انسان است؛ نه تأکید و تشدید آنها و نه اصلاح متولّى قوانین. با توجه به این چهار مقدمه، مى‏گوییم از آنجا که خداوند متعال هر نوعى را به سوى کمال و هدف‏هاى وجودیش مى‏رساند و نوع انسان نیز از این حقیقت مستثنا نیست؛ و چون وجود اختلاف، مانعى براى اصلاح نوع و کمال انسانى است و قوانین بشرى نمیتواند این مانع را از سر راه بشر بردارد؛ حضرت حق یک سلسله قوانین و مقررات را- که به هر سه جهتِ اعتقاد، اخلاق و اعمال آدمى رسیدگى مى‏کند- براى هدایت انسان در جهتِ نیل به کمال حقیقى و سعادت، توسط انبیا به او وحى و ابلاغ کرده است. پس وجود پیامبران و مبعوث کردن آنان ضرورت دارد. به بیان دیگر، از آنجا که قوانین بشرى، نمى‏تواند چاره‏ساز اختلاف باشد و در نتیجه، انسان را به سوى سعادت حقیقى خود رهنمون شود؛ خداى متعال باید مردم را به سوى راه و رسم زندگى از طریقى هدایت فرماید. این راه‏ از هرگونه خطا و لغزش مصون بوده، اختلاف را به صورت ریشه‏اى و عمیق برطرف سازد و آن طریقه «نبوت» است؛ یعنى، خداى متعال از راه وحى به برخى از بندگان خود، یک رشته معارف و احکام را تعلیم مى‏دهد که پیروى از آنها، بشر را به سوى سعادت واقعى رهنمون مى‏کند.

منبع: نرم افزار پرسمان دانشجویی

 

ارسال یک پاسخ

توجه داشته باشید: آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

نظر شما پس از تایید مدیر منتشر خواهد شد.