حقیقت روح چیست؟
وجود انسان از دو بعد جسم و روح تشکیل شده است.
آیاتی از قرآن مجید به این نکته اشارت دارد:
۱- إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ [خدای سبحان به فرشتگان فرمود: ]من بشری را از گل آفریدم، پس آن گاه که او را اعتدال بخشیدم و از روح خویش در او دمیدم، شما موظف هستید که به او سجده کنید، (ص، آیه ۷۱ – ۷۲)
ملاحظه کنید که انسان در بدو خلقت از دو بعد شکل گرفت: ابتدا جسم او که از خاک و گل است، سپس جان و روح او که توسط خدا آفریده شد و حیات و اساس وجود انسان نیز همین روح اوست و آن جاست که مسأله سجده فرشتگان مطرح می شود.
۲- در آیه دیگر می فرماید:Bیَسْئَلُونَکَ عَنِ اَلرُّوحِ قُلِ اَلرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی درباره روح از تو سؤال می کنند. بگو روح یک امر ربانی است(اسراء، آیه ۸۵)V} که درباره این آیه تفاسیر و نکات زیادی بیان کرده اند، ولی به هر حال اجمالاً می رساند که روحی مطرح است.
۳- در سوره مؤمنون آمده است که فَکَسَوْنَا اَلْعِظامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ از اینکه می فرماید: آن گاه ما او را خلق دیگری ایجاد نمودیم، فهیمده می شود که علاوه بر مراتب جسمانی در اینجا چیز دیگری که منشأ حیات انسانی اوست به وی عطا شده و آن روح انسان است. در روایتی از امام علی(ع) نقل شده که می فرماید: الروح فی الجسد کالمعنی فی اللّفظ روح در بدن نظیر معنا در لفظ است هم چنین در فرمایش دیگری از آن حضرت نقل شده است که:و خرجت الروح من جسده فصار جیفه بین اهله و روح از جسدش خارج شده و به صورت جیفه و مرداری در بین اهلش در خواهد آمد (نهج البلاغه، خطبه ۱۰۹)
از دو روایت مذکور برداشت می شود که: بین روح و جسد دوگانگی هست. پس روح چیزی غیر از جسم انسان است و حیات انسان نیز به همین حقیقت وابسته است. به طوری که وقتی روح نباشد، بدن چونان لفظ مهمل و بی معنایی خواهد بود و جسم نیز هم چون سایر جمادات خواهد گشت.
و امّا دلایل عقلی دلایل فلسفی و عقلی بسیاری بر تجرد نفس اقامه شده است که در این جا به دو دلیل اکتفا می کنیم:
۱- بوعلی سینا برهانی به این کیفیت اقامه نموده که: اگر انسان در جایی قرار بگیرد که توجهش به بدن جلب نشود، به طوری که از همه جهت در اعتدال باشد و هیچ عاملی نظیر گرسنگی، تشنگی، گرما، سرما و حتی وزش باد نظر او را به بدن مادی جلب نکند، در این صورت اگر توجهش را به خودش متمرکز سازد، خود را می یابد و مسلم این «خود» غیر از بدن است.
۲- از خواص ماده تجزیه پذیری است؛ یعنی، ماده را می توان به دو قسم و سپس به چهار قسم و… تجزیه کرد؛ ولی شما هر چه در نفس خویش دقت کنید، درمی یابید که امکان ندارد حتی به تبع بدن به دو قسم و بیشتر تجزیه شود؛ یعنی، هرگز «دو تا نیمه من» نخواهید داشت و این دلیل تجرد نفس و غیر مادی بودن آن است.
امّا از نظر علمی: اگر منظورتان علوم تجربی باشد باید توجه داشته باشید که وقتی روح مجرد شد، قابل ادراک با حواس و ابزار تجربی نخواهد بود و از این راه اثبات نمی شود.
هم چنان که از این راه نمی توان به رد آن پرداخت و اصولاً امور عقلی با تجربه نه قابل اثبات و نه قابل رد است. ناگفته نماند که می توان از دستاوردهای علم به عنوان مقدمه ای برای تجرد و روح کمک گرفت؛ مثلاً علم ثابت کرده است که سلول های بدن پیوسته در حال تبدیل و تغییر است که حتی سلول های مغز نیز از این قاعده مستثنی نیست و با سوخت و ساز و جذب مواد جدید غذایی تغییر می پذیرد و این در حالتی است که نفس خود را همواره بدون تغییر و تبدیل می یابیم و این مطلب نیز خود دلیل تجرد روح انسان است.
امّا رابطه روح و جسم:رابطه روح و جسم یک تعلق تدبیری است. روح نه به صورت مظروفی در جسم وجود دارد و بدن نه به صورت قلمی است که در دست نویسنده ای می چرخد – اگر چه بدن ابزار روح به شمار می رود؛ بلکه نوعی تعلق و وابستگی خاص است و از آن جا که نفس مدیر و مدبّر بدن است، این وابستگی را «تعلق تدبیری» می نامند.
البته در این زمینه سخن بسیار است که به برخی از آنها اشاره می کنیم:
الف) روح و بدن اثر متقابل در یکدیگر دارند؛ یعنی، حالات روحی بر بدن اثر می گذارد. ازاین رو از چهره انسان تا حدودی می توان درک کرد که خوشحال است یا ناراحت و نظایر آن.
ب) از طریق بدن است که روح پیوسته به کمال می رسد و بسیاری از کمالات روحی از این راه دست می دهد. نظیر ملکه سخن، ملکه هنر و نویسندگی، کسب علوم و معارف از طریق گوش، چشم و…
ج) در حالی که این مرکب (بدن) پیوسته فرسوده می شود (آنتروپی)، برعکس روح دائماً تقویت می شود. ازاین رو می بینیم یک پیر سالخورده نسبت به همان شخص در دوران نوجوانی و جوانی بسیار پخته تر و صاحب کمال فزون تر است. در حالی که بدن تحلیل رفته و پیوسته رو به فرسودگی است (دقت کنید که خود این مطلب نیز از دلایل تجرد روح به شمار می آید).
د) از شگفتی های روح این که بدن ابزاری است در اختیار روح، هم چون گویی برای چوگان هنگام ورزش. ببینید چطور مثل پرِکاه بدن را به این طرف و آن طرف پرتاب می کند. ولی همین انسان چالاک وقتی مرد، چند نفر حمال قوی هیکل باید آن را حرکت داده و به گور بسپارند.
اما اعمال ذهنی:اینها نیز همه از افعال روح ماست و مرتبه ای از مراتب نفس به شمار می رود. در این راستا حواس باطن مطرح است که نظیر حواس ظاهر پنج حس شمرده اند: فکر، ذکر، خیال وهم و حس مشترک و نیز انحای ادراکات مطرح است که عبارت است از: ادراک حسی، خیالی، وهمی و عقلی که در جای خود فلاسفه و دانشمندان مفصل درباره آن صحبت کرده اند.
اما مسأله خواب: یکی از شگفتی های روح و نفس انسانی خواب است. در این زمینه نکات بسیاری در کتاب های فلسفی در بخش کتاب النفس آمده است که به برخی از آنها اشاره می شود:
الف) یکی از دلایل تجرد نفس به شمار می رود. سیر و سیاحتی که روح در عالم خواب دارد ربطی به بدن مادی ندارد.
ب) روح در عالم خواب می تواند با عالم ملکوت و غیر مادی ارتباط پیدا کند. نمونه اش رؤیاهای صادقه و پیش بینی هایی است که نسبت به آینده از طریق خواب های صریح با اشاره و کنایه به دست می آید؛ نظیر خواب حضرت یوسف(ع) – که در قرآن نیز مورد تأیید قرار گرفته است – یا داستان آن زنی که با روح شوهر مرده خویش ارتباط پیدا کرده و مدرک گمشده را از این طریق دریافته و پیدا کرده است.
ج) نکته شگفت دیگری که در راستای خواب، شایان دقت است، این که انسان در خواب با افرادی در ارتباط قرار می گیرد که گاهی سؤال کننده است و گاهی جواب دهنده؛ گاهی خود را به عنوان سخنوری در برابر تعداد زیادی در یک سمینار مشاهده می کند و گاه خود را به عنوان یکی از حضار می بیند به راستی آن سخنور کیست و آن مخاطب کدام است؟ آیا غیر از خود انسان کس دیگری مطرح است؟
نکته دیگر این که هنگام خواب، روح از بدن فاصله می گیرد، ولی نه به طور کلی؛ یعنی، این رابطه قطع نمی شود و گرنه مرگ اکبر خواهد بود و لذا خواب را مرگ اصغر شمرده اند و نقل شده که نبی اکرم(ص) بعد از خواب می فرمودند: الحمداللَّه الذی احیانی بعد ما اماتنی شکر و سپاس خدای را که بعد از موت مرا حیات مجدّد بخشید البته هم چنان که در قرآن آمده است گاهی نیز روح به بدن بازنگشته و از همان خواب به دیار ارتحال و خواب ابدی می شتابد
اَللَّهُ یَتَوَفَّی اَلْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ اَلَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِکُ اَلَّتِی قَضی عَلَیْهَا اَلْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اَلْأُخْری إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی؛ خداوند به وقت مرگ ارواح نفوس را می گیرد و آن کس را که هنوز مرگش نرسیده نیز در حال خواب روحش را قبض می کند، آن گاه کسی را که حکم به مرگش کرده باشد، جانش را نگاه می دارد و آن را که [حکم ]نکرده، به بدنش باز می فرستد تا وقت معیّن مرگ (زمر، آیه ۴۲)
اما این که آیا این موضوعات فیزیولوژیک هستند یا روحی؟ همان طور که اشاره شد بدن ابزار روح است. بنابر این هر یک از امور مذکور با ابزاری از بدن شکل می گیرد؛ مثلاً فکر کردن گرچه کار نفس ماست، ولی سلول های مغز ابزار آن است و لذا اگر مغز خلل ببیند، به اعمال ذهنی و فکر ما نیز آسیب خواهد رسید و باز می بینیم که تغذیه و خواب و استراحت در فعالیت ذهن و اندیشه ما مؤثّر است. چشم و گوش نیز چنین است.
آن چیزی که ادراک می کند روح و نفس ماست، ولی ابزار دیدن چشم و ابزار شنیدن گوش است و لذا می بینیم گاهی که انسان توجه عمیقی به چیزی دارد احیاناً گوش یا چشم – با اینکه باز بوده و مانعی ندارند – نمی شنوند و یا نمی بینند. بنابر این اساس این نمونه ها گر چه از مسائل روحی و نفسانی هستند اما با ابزار بدن (فیزیولوژیک) کار می کنند.
اکتشافات جدید نیز، سیستم و کیفیت بیشتر کار این ابزار را برای ما روشن می سازند. در زمینه مسائل روح و ابعاد آن ر.ک: «اصالت روح از نظر قرآن» آیت اللَّه سبحانی، «معرفت نفس»، آیت اللَّه حسن زاده آملی، «روان شناسی از دیدگاه شفا» و جلد ۸ و ۹ اسفار اربعه صدرای شیرازی.